رمان هیلیر پارت ۵۱1 سال پیش۲ دیدگاه الهی بگردم! گفتم: – برای چی؟ چشماش دوباره برای یه لحظه ترسناک شد و جواب داد: – اضافه خدمت، اخراج، زندان، اسلحه،فحش،…
رمان هیلیر پارت ۵۰1 سال پیش۱ دیدگاه پرسیدم: – چرا وقتی میتونی این قدر امن و آروم باشی اون طوری وحشی بازی در میاری رویین؟ نگاهش دوباره شگفت زده شد.. پرسید:…
رمان هیلیر پارت ۴۹1 سال پیش۱ دیدگاه کنجکاو پرسیدم: -اون روز با همون صداها داشتی حرف می زدی؟ باید می ترسیدم اما اصلا نترسیده بودم. باید از این که رسما یه آدم…
رمان هیلیر پارت ۴۸1 سال پیش۲ دیدگاه ◄دلـــــــــــــــــــیار► سرشو توی آغوشم گرفته بودم و اون قدر نوازشش کرده بودم تا خوابید! دلم براش می سوخت… با شنیدن صدای فریاد دردمندش متوجه شده بودم…
رمان هیلیر پارت ۶۰1 سال پیشبدون دیدگاه چالش بعدی من این بود که یه جوری بفهمم باقی مانده محموله رو کجا خالی می کنن. توی همین راه ممکن بود بمیرم که خب بازم…
رمان هیلیر پارت ۴۷1 سال پیش۱ دیدگاه هی سکانس به سکانس گذشته کیریم می اومد جلوی چشمم! سکانس به سکانس به مرگ نزدیک تر می شدم و از مرگ دورتر! یه حال کثافتی…
رمان هیلیر پارت ۴۶1 سال پیش۱ دیدگاه اون قدر ناگهانی از جا بلند شد که صندلیش واژگون شد و با صدای بدی افتاد. از پیانو جوری دور شد که انگار بمب ساعتی…
رمان هیلیر پارت ۴۵1 سال پیشبدون دیدگاه فکر نمی کردم حتی تا حالا دیده باشتش. توی پادگان که قطعا چنین چیزایی نبود. تلوزیون و این چیزا هم که نمی دید. بعد می دونستم…
رمان هیلیر پارت ۴۴1 سال پیشبدون دیدگاه این که چقدر صحنه بدی یود و چقدر گریه کردم بماند… ولی فهمیدم قصدش این نبود که آزارم بده، فقط می خواست ناهارشو جور کنه که…
رمان هیلیر پارت ۴۳1 سال پیش۳ دیدگاه قبل از این که بگم نه! قبل از این که التماسش کنم، قبل از این که چشمامو ببندم صدای شلیک دوم بلند شد و آهو…
رمان هیلیر پارت ۴۲1 سال پیش۳ دیدگاه دوباره دیوونه شده بودم. دوباره صداها اومدن توی ذهنم: – بی خایه… نتونستی بکشیش! تخم نداری بکشیش… -تو قاتل نیستی رویین… قاتل نیستی… -جربزه…
رمان هیلیر پارت ۴۱1 سال پیشبدون دیدگاهبی مقدمه گفت: – رویین! اسمم رویینه. **** ◄ روییــــــن ► – چرا نمی کشیش؟ نمی تونی؟ آره تو همیشه بی جربزه و بی خایه بودی! انتظاری ازت ندارم… به…
رمان هیلیر پارت ۴۰1 سال پیشبدون دیدگاه عای عای! چه فک زاویه دار زیبایی داشت. و یه ته ریش خفن… از اون دسته فکای زاویه داری بود که همه می رفتن عمل می…
رمان هیلیر پارت ۳۹1 سال پیش۲ دیدگاهرفتم دوش گرفتم و موهامو سر حوصله خشک کردم. این درحالی بود که از استرس داشتم توله سگ میزاییدم! حقیقتش رو بخوام بگم به گه…
رمان هیلیر پارت۳۸1 سال پیشبدون دیدگاه پس این همه حاشیه چیده بود برسه به این جا! صاف زل زدم تو چشماش و با سرفه گفتم: – ببین جناب …آقایی… که اسمتم……