سکوتی که توی سرش سوت می کشید … بدتر از سکوت قبرهای قبرستان بود … .   احساس تنهایی عمیقی که داشت اونو از پا می…

        زیر لب با خودش زمزمه کرد :   – داره کجا میره ؟!   یک لحظه مکث کرد … بعد با تصمیمی ناگهانی از پنجره رو…

        از گوشه ی چشم نگاهی به سیاوش خان انداخت … هنوز توی فکر بود !   – البته درک می کنم … تابستون فصل برداشت محصوله…

      پروانه پلک های خیسش رو روی هم فشرد … اینقدر تند و بی امان گریه می کرد که مجالی برای نفس کشیدن نداشت . برای خودش انگلر…

      اطلس توی حیاط سنگی بود … نشسته بود روی تخت مفروش و چراغ گرد سوز رو با دستمال تمیز می کرد . پروانه رفت به طرفش :…

      به خودش فرصت فکر کردن نداد . ممکن بود سیاوش خان دوباره برگرده و ایندفعه اینقدر خوش شانس نباشه که بتونه قصر در بره .   مثل…

      دل پروانه هری ریخت پایین . زهرا چنگی زد به گونه اش و گفت :   – واه … بلا به دور !   ننه مرغی با…

      نفهمید چند دقیقه توی حال خودش بود … که با لمس شدنِ سونه اش توسط دستی … به خودش اومد . به سرعت سر چرخوند به عقب…

      پروانه از استرس داشت می مرد … به سختی بزاق دهانش رو قورت داد ، گفت :   – خیلی خب … حالا دیگه بریم ! یه…

    اطلس هاج و واج نگاهش کرد … انگار چیز مزخرفی شنیده بود .   – چی ؟؟   یک لحظه سکوت … بعد وحشت ریخت به جونش .…

      پروانه خیلی سخت جلوی خودش رو گرفت تا از تارهای فلج شده ی صوتیش ، صدایی بلند نشه … به سرعت خودش رو عقب کشید و باز…

      پروانه دلش می خواست بهش بگه اگر اون مسخره بازی ها رو در نمی آورد ، اینطوری نمی شد ! ولی جلوی زبونش رو گرفت . حتی…

      رنگ رخ خانم بزرگ با چنان سرعتی سفید شد … انگار روح از تنش پر کشید و رفت . با ناباوری نگاه کرد به شکم هاله ……

    سالومه تند و تند سرش رو تکون داد و اشک های حلقه بسته ته چشم هاشو با گوشه ی روسریش پاک کرد . لبخند روی لب پروانه اومد…

    بعد از جا برخاست و خاک دامنش رو تکوند و گفت :   – حالا بهتره بریم !   زهرا هم از جا بلند شد … هنوز مجله…