رمان پروانه ام پارت 1355 ماه پیش دو قدمی به عقب برداشت … حالتی مالیخولیایی گرفته بود . با لبخندی حسرت وار گفت : – فقط … فقط اگه تو پسرِ خوب و سر…
رمان پروانه ام پارت 1345 ماه پیشبدون دیدگاه آهی کشید و هم زمان لبخند زد . با گذشت اینهمه سال … زخمش کهنه شده بود . دیگه آزارش نمی داد ! – اوایل ازدواجم…
رمان پروانه ام پارت 1335 ماه پیشبدون دیدگاه فرخ تقریباً فریاد زد : – گفتم من بدون اجازه ی مادرت آب نمی خوردم ! … اونم مادرت بهم گفت … – مادرم بهت گفت منو بکشی…
رمان پروانه ام پارت 1325 ماه پیشبدون دیدگاه آوش سر جا میخکوب شد و نفسش گیر کرد زیر جناق سینه اش . مثل این بود که کسی از پشت خنجری فرود آورده بود وسط دو کتفش…
رمان پروانه ام پارت 1315 ماه پیشبدون دیدگاه #پارت_۶۶۰ اندوهی غیر قابل توصیف قلب آوش رو درهم فشرد … . چقدر یک زمانی سیاوش رو دوست داشت ! … چقدر…
رمان پروانه ام پارت 1305 ماه پیشبدون دیدگاه خانم بزرگ برای لحظه ای جا خورد … انتظار این پاسخ رک رو نداشت . بعد برافروخته از جا پرید : – یعنی چی که نه ؟ ……
رمان پروانه ام پارت 1295 ماه پیشبدون دیدگاه چشم های گود رفته و بی نور ادریس خان نوزاد رو می پایید … . – آوشه ؟! صداش کم رمق بود … کلماتش به سختی…
رمان پروانه ام پارت 1285 ماه پیشبدون دیدگاه – خیلی … قشنگه ! من انتظارشو نداشتم ! نگاه کرد به چشم های آوش و فکر کرد … برقِ چشم های اون مرد از برق یاقوت هم…
رمان پروانه ام پارت 1275 ماه پیشبدون دیدگاه *** وقتی دوباره به بیمارستان برگشت دیگه صبح شده بود . نزدیک ورودی بیمارستان ، رستم و ودود و دو سه نفر از آشنایانش رو دید که…
رمان پروانه ام پارت 1266 ماه پیشبدون دیدگاه#پارت_۶۴۰ نگاه آوش توی چشم های سلمان مکث کرد : – کی ؟! … بعد نفس عمیقی کشید و با تکون دادن سرش … تکرار کرد…
رمان پروانه ام پارت 1256 ماه پیش۲ دیدگاه یقه ی هر کسی رو که گرفت … به جوابی نرسید ! همه می گفتن که از همدیگه شنیدن … از این طرف و اون طرف ! انگار…
رمان پروانه ام پارت 1246 ماه پیشبدون دیدگاه #پارت_۶۲۷ *** پروانه پیشدستی شیرینی های کشمشی رو روی میز به سمت طوبی و جواهر کشید و تعارف کرد : – بفرمایید شیرینی بخورید … تو…
رمان پروانه ام پارت 1236 ماه پیشبدون دیدگاه *** روی صندلی نشسته بود و داشت دستمالی گلدوزی می کرد … که در بی هوا باز شد . بی حواس سوزن رو با نوک انگشتش زد و…
رمان پروانه ام پارت 1226 ماه پیشبدون دیدگاه۶۱۲ خورشید ادامه داد : – هر چند می دونم آوش جان به این چیزا اعتقادی نداره و پشت گوش میندازه … باید زحمتشو بدم به فرخ جانم…
رمان پروانه ام پارت ۱۲۱6 ماه پیش۱ دیدگاه #پارت_۶۰۲ پروانه دستش رو به سرعت عقب کشید … به نظر وحشت زده می رسید . آوش نمی خواست اونو بترسونه … . – ببخشید !…