پارت 77 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
    با دست قطره های اب و شایدم اشک هام و پاک کردم تهمینه: محمد؟ چرا، چرا باید این کارو بکنه هرمس: خود محمد نه، یکی شبیه محمد تهمینه:…

پارت 76 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
  همینطور که سعی بر مهار کردن بغضم داشتم گفتم هیچی تیرداد به سمتم اومد و گفت: با هیچی اینطوری خونی مالی شدی   گیج گفتم: چی؟؟   بابا هم…

رمان مادمازل پارت ۹۰

۱ دیدگاه
      منتظر بودم به لبهام گیره بده.به سرخی رژ لبم.اما اینکارو نکرد تا بهم بفهمونه بیخودی خاطرخواهش نشدم:     -رنگ رژت خیلی قشنگه….     خیره تو…

پارت 75 رمان نیستی 1

بدون دیدگاه
      اروم چشم هام و باز کردم من کجا بودم   کم کم ذهنم شروع به آنالیز کرد گم شدن هرمس، صدا از اتاقک و بعدش…   خیلی…

رمان لیلیان پارت ۸۱

۱ دیدگاه
        آسودگی میکشم و دلم از اینکه دختر کوچولویی میان   جانم در حال جان گرفتن است غنج میرود.   رو به فروشنده میکنم و میگویم: –…

رمان مادمازل پارت ۸۹

۱ دیدگاه
        از تو آینه نگاهم کرد و گفت:   -باشه برو…   تو سر و دلم بود تمام دنیا و تمام عالم و آدم بفهمن من،نیکو بزرگمهر…

رمان وارث دل پارت ۱۰۱

۱ دیدگاه
        ولی چرا من این حس رو داشتم.. یه حس بد نسبت به بچه هام انگار که قراره یه اتفاق بیفته‌ کلافه از این حس و سردرگمی…

رمان لیلیان پارت ۸۰

بدون دیدگاه
        نمازش تمام میشود، مینشیند و تسبیح به دست میگیرد که میگویم: – برای بچه هامون دعا میکنی؟   سمتم میچرخد، لبخند خستهای که روی لبهایش دارد…
رمان پاییزه خزون

پاییزه خزون پارت 87

۳ دیدگاه
پاییزه خزون  میدونستم مخاطب کیه !!!! ولی دلم نمیخواست دوباره حماقت کنم  ….ولی کی دیدی تو بازی مغزو دل ، دل موفق بشه  دستمو از پیشونیم برداشتمو گوشیو از کنار…

رمان مادمازل پا رت ۸۸

۱ دیدگاه
      با سوال بابا سکوتی سنگین حکمفرما شد. چشم و نگاه همه کشیده شد سمت من.منی که قبلا یکبار با دست و دلی لرزون گفته بودم نه… اما…

رمان لیلیان پارت ۷۹

بدون دیدگاه
  – لعیا خانم مواظبش هستید امروز رو؟ من باید برم, کار دارم وگرنه خودم پیشش میموندم. مامان میگوید: – هستم سید جان، خیالت راحت، به خدا راضیام تا آخر…

رمان مادمازل پارت ۸۷

۲ دیدگاه
        آب دهنمو قورت دادم و خیره شدم به چشمهای نافذ و اما احساسش…. یا بهتر بود بگم خالی از احساسش. خودش بود که سکوت رو شکست…