حوالی چشمانت❤️👀 پارت15

۳ دیدگاه
وارد آشپزخونه شدم مرجان غذا رو گرم کرد و برام کشید. رو صندلی نشستم و بعد از خوردن غذا به اتاقم رفتم و وارد حموم شدم بعد از دوش ۲۰…

حوالی چشمانت❤️👀 پارت14

بدون دیدگاه
دکتر:ایشون حافظشون و کامل از دست دادن بخاطر شدت ضربه این کاملا طبیعی است و ممکنه با گذر زمان کم کم حافضشون برگرده . _میتونم ببینمش؟ +آره حتما فقط چند…

حوالی چشمانت❤️👀 پارت13

بدون دیدگاه
امروز عمل مهمی داشتم وارد حموم شدم بعد از دوش ۲۰دقیقه ای که گرفتم لباس هامو پوشیدم و بعد از مرتب کردن سرو وضعم از اتاق بیرون اومدم. از پله…

حوالی چشمانت❤️👀 پارت12

۱ دیدگاه
+پسرم پاشو از صبح هیچی نخوردی مریض میشی دورت بگردم با شنیدن صدای مامان چشمامو باز میکنم ساعت ۹ و نیم بود عامر:عه مامان انقدر لوسش نکن سن بابابزرگه منو…

حوالی چشمانت❤️👀 پارت11

۲ دیدگاه
در باز شد و مامان بیرون اومد. و +گفت اومدی پسرم دل نگرونت بودم مامان جان چرا یه خبر از خودتون به من نمی‌دین عامر کجاست. _سلام بزار برسم مادر…

حوالی چشمانت❤️👀 پارت10

بدون دیدگاه
عامر:عماد اون چیه اونجا؟آدمه؟ _رد دست عامرو نگاه کردم جسمی مچاله شده کنار یه سنگ بزرگ چند متر اون طرف تر بود. بلند شدم و به اون سمت رفتم عامر…

حوالی چشمانت❤️👀 پارت9

بدون دیدگاه
داشتم به بچه ای که با ذوق تو بغل باباش بستنیشو میخورد نگاه میکردم. خوشبحالش چقدر دنیای شیرینی داشت بدون هیچ فکر و دغدغه ای حواسم به اطراف بود، که…

حوالی چشمانت❤️👀 پارت8

۲ دیدگاه
_توقع نداشته باش مثل قبل باهات رفتار کنم بابا.راستی عموینا چرا نیومدن؟ بابا:اومم زن عموت یکم مریض بود بخاطر همون گفتن نمی‌تونیم بیایم. _آها باشه من برم ببینم سحر کجاست…

حوالی چشمانت❤️👀 پارت7

۹ دیدگاه
با سحر رفتیم بالا خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم با دلتنگی همه جارو نگاه میکردم این خونه پر از خاطرات مامانه برا همون وقتی اینجا میام دلم بیشتر براش…

حوالی چشمانت❤️👀 پارت6

بدون دیدگاه
  سحر:سلام آقا حسین ما کارمون تموم شد منتظرتونیم ممنون خداخافظ. +الان میاد. _راستی سحر به مادر جونت گفتی میرم پیشش چیزی نگفت اشکال نداره که چند روزی مزاحمش بشم…

حوالی چشمانت ❤️👀 پارت5

بدون دیدگاه
  دوست نداشتم از اتاق بیرون برم برا همین سحر رفت برا منم صبحانه آورد که ضعف نکنم تا ناهار سحر:،بیا بشین خودتم دو لقمه بخور _نه من خوردم بخور…

حوالی چشمانت❤️👀 پارت4

بدون دیدگاه
دختری که حضور در جمع دوستاش رو به بودن در خونه ترجیح میداد. دوباره چشمم به پری خورد که چجوری با عشوه زیر گوش بابا پچ پچ میکرد. با حالت…

حوالی چشمانت❤️👀 پارت3

بدون دیدگاه
اونم با بی رحمی کتکم زد و بهم گفت دختره خراب جنده بازیای خودتو به داداش بی گناه من نچسبون تهدیدم کرد که به بابام چیزی نگم. بعد از اون…

حوالی چشمانت❤️👀 پارت2

بدون دیدگاه
+خیلی دوست دارم بدونم اون جادوگر چی تو گوشش خونده که راضیش کرده. _سحر تروخدا ولشکن بگو من چیکار کنم یه راهی جلو پای من بزار. +من میگم برو ده…

حوالی چشمانت❤️👀 پارت1

بدون دیدگاه
#Part_1 +چیکار میخوای کنی پناه؟ _فرار +چی!!دیوونه شدی کجا میخوای بری اصلا کجارو داری بری. _میگی چیکار کنم یه عمر با یکی همسن بابام زندگی کنم؟! +نه عزیزم من این…