+پسرم پاشو از صبح هیچی نخوردی مریض میشی دورت بگردم
با شنیدن صدای مامان چشمامو باز میکنم ساعت ۹ و نیم بود
عامر:عه مامان انقدر لوسش نکن سن بابابزرگه منو داره ها
+نگو اینجوری عامر شما هر چقدرم که بزرگ بشین بازم برا من بچه این بعدشم پسرم سنی نداره که
عامر:بله بله درسته
رو به مامان کردم و_ گفتم ممنون بیدارم کردی خیلی خوابیدم
عامر:آره داداش به خرس گفتی زکی
+راستی مادر دختره چیشد؟حالش خوبه؟بههوش اومده؟
با تأسف به عامر چشم دوختم و_ گفتم خوشم میاد نرسیده گزارش کامل میدی
عامر:من برم پایین تا منو نخوردی شماهم زودتر بیایین خیلی گشنمه
_برو همین که از اتاق بیرون رفت
روبه مامان گفتم صبح عملش کردن رفت تو کما دکتر می گفت دیگه کاری از دستشون برنمیآید بقیه اش دست خداست
+ دختر بیچاره ایشالله که حالش خوب بشه خیلی ناراحت شدم وقتی شنیدم ،بیچاره خانواده اش که الان چشم به راه دخترشونن
_انشالله
+پسرم خواستی بری بیمارستان بگو منم همراهت بیام
_چشم میگم بهتون
+پسرم پاشو بریم دیگه عموتینا منتظرن زشته
_چشم شما برین من لباسامو عوض کنم میام
مامان بیرون رفت
از رو تخت بلند شدم داخل سرویس اتاق رفتم بعد اینکه دست و صورتمو شستم لباسامو عوض کردم دستی تو موهام کشیدم و بعد زدن عطر بهگردنمو مچ دستام از اتاق بیرون رفتم.
داشتم از پله ها پایین می اومدم
مرجان:آقا بقیه تو حیاط پشتی هستن گفتن شماهم برید اونجا
با شنیدن صدای مرجان خانوم رو بهش گفتم بله ممنون
طناز:عماد
طناز بود ایستادم و به سمتش برگشتم
_بله
+چرا به من اهمیت نمیدی چرا یجور رفتار میکنی احساس کنم اضافه ام
_دختر عمو چرا نمیخوای بفهمی دیگه بین منو تو چیزی نیست
+چرا یکدفعه نظرت تغییر کرد
_همچنین یکدفعه هم نبود خودتم میدونی برای چی، دیگه ام دوست ندارم زیاد دورم ببینمت
بعدشم بدون توجه بهش به سمت حیاط پشتی رفتم.
همه سر میز نشسته بودن و منتظر ما کنار عامر نشستم و از همه بخاطر تاخیرم عذرخواهی کردم بعداز اومدن طناز شروع کردیم.
+پسر عمو عماد میشه بعد از شام بریم کنار دریا برامون گیتار بزنی؟
با شنیدن صدای نیما پسر کوچک عمو رو بهش گفتم_حتما ولی اول تو باید بزنیا
+با خنده گفت چشم چشم
بعد از خوردن شام نیما رفت از بالا گیتارمو آورد و گفت
+بریم
_چه عجله ایه بزار بقیه هم آماده بشن باهم بریم
زن عمو گفت:نه پسرم ما دیگه نمیایم شما جوونا برین یه بادیم به سرو کلتون بخوره
-ارع پسرم زن عموت راست میگه شما برین بهتون خوش بگذره
_باشه هرجور راحتین
طناز:منم میام
_پس تاآماده بشین من یه تلفن بزنم بیام
از خونه بیرون زدم و شماره بیمارستان و گرفتم.
الو بفرمایین
_سلام زرین هستم برای اطلاع از وضعیت ییمارمون تماس گرفتم
بله آقای زرین ایشون هنوز توکما هستن وضعیتشون هیچ تغییری نکرده
_بله ممنون
ما آماده ایم
به سمت بیرون قدم برداشتیم دریا روبروی ویلا بود به ماشین نیاز نبود.
عامر:با کی حرف میزدی؟
_زنگ زدم بیمارستان وضعیت دختره رو پرسیدم
+خب
_هیچ تغییری نکرده
+ دختر بیچاره سنیم نداشت ایشالله خدا کمکش کنه
عامر بعد از درست کردن آتیش کوچکی همه دورش نشستیم و گیتارو به سمت نیما گرفتم
بدون حرف گیتار و تنظیم کرد و گفت+من صدام خوب نیست برا خوندن
عامر:نمیخواد بخونی پسر یه آهنگ بی کلام بزن
شروع کرد به زدن واقعا قشنگ میزد بعد از تموم شدنش رو بهش گفتم عالی بود
گیتارو از دستش گرفتم و بعد از تنظیم کردنش چشمام و بستم و آهنگ الکی از علی یاسینی و زدم همراه باهاش خودمم خوندم
بعد از تموم شدن آهنگ چشمامو باز کردم یه دختر و پسر دیگه کنارمون ایستادن بودن شروع به دست زدن کردن.
+سلام من احسانم و به دختر کنارش اشاره کرد خانومم میترا میشه ماهم بشینیم
_اره حتما بفرمایین
احسان:خیلی قشنگ خوندین
_شما لطف دارین
نیما:دمت گرم پسرعمو عالی بود
این دفعه عامر سطل و روپاش گزاشت و گفت حالا نوبتیم باشه نوبت هنر نمایی منه شروع به زدن کرد و شعر کفتر کاکل پسر های های و خوند ماهم با خنده و شوخی همراهیش کردیم
خیلی خوش گذشت احسان و خانومش آدمای خاکی بودن که زود باهاشون صمیمی شدیم و شماره رد و بدل کردیم.
بلاخره بلند شدیم و بعد از خداحافظی باهاشون به سمت ویلا قدم برداشتیم باباینا خواب بودن منم بعد ازگفتن شب بخیر به سمت اتاقم قدم برداشتم و بعد از عوض کردن لباسام دراز کشیدم چون امروز خوابیده بودم خوابم نمیبرد ولی سرم خیلی درد میکرد با خوردن مسکن چشمامو بستم و بعد از اینور و اونور شدن بلاخره خوابم برد.
صبح با صدای زنگ گوشیم چشمام و باز کردم
ممنون نویسنده نسبت به قبلی ها بیشتر و بهتر بود
همین جوری ادامه بده داستانت عالیه 👏🏻👏🏻👏🏻
واینکه خودت داری میگی رماننن اگه میتونی بازم بیشتر بنویس و درست تر تایپ کن