رمان از کفر من تا دین تو پارت ۵۳2 سال پیش۲ دیدگاه میزو جمع میکردم و زیر لب بد و بیراه بود که نثار پسره ی ایکبیری روون میشد. خاتون با دیدنم وسط سالن خیره نگاهم میکنه، زیر لب سلامی…
رمان از کفرمن تا دین تو پارت ۵۲2 سال پیشبدون دیدگاه #سمی_سامانتا فکر میکنم اگر چندتا عربده رو سرم میکشید و دو سه تایی توبیخ تنگش میزد خیلی بهتر از این کارهایی بود که تابلو برای اذیت و…
از کفر من تا دین توپارت ۵۱2 سال پیشبدون دیدگاه با دوربین مستقیم ورودش و چک میکنم و چه خوش و خرم تشریفش و آورده. ولی از دل و جراتش خوشم اومد معلومه اهل تسلیم شدن نیست…
از کفر من تا دین تو پارت ۵۰2 سال پیشبدون دیدگاه حتی انتخاب مترو هم باعث نمیشه مقصدم از نقشه و کره جغرافیایی حذف بشه یا حتی مسافتش طولانی تر بشه. زیر لب با زمزمه هام ذکر روز هفته رو…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۴۹2 سال پیشبدون دیدگاه حتی انتخاب مترو هم باعث نمیشه مقصدم از نقشه و کره جغرافیایی حذف بشه یا حتی مسافتش طولانی تر بشه. زیر لب با زمزمه هام ذکر روز…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۴۸2 سال پیشبدون دیدگاه جمع کردن میز شام و سرو سامون دادن به آشپزخونه، بردن قهوه آخر شب خدمت ارباب عمارت وووو تا کی میتونم اینجور روند و ادامه بدم و خودم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۴۷2 سال پیشبدون دیدگاه جلوتر میرم و کامل توی دیدمه و پشت به من داره حوله ها رو مرتب میکنه.. _تنوع حیوون که زیاده حالا زیاد به خر نچسب، هر کدوم یه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 462 سال پیش۲ دیدگاه #آس…هامرز با چشم های خمار و مشکیش که ترکیب جذابی رو به وجود آورده بودن بی حوصله زل زده بود بهمون. اون باند سفید دور سرش و رنگ و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 452 سال پیشبدون دیدگاه حرفای کنایه وار و دو پهلوش حرکتم رو سست کرد ولی متوقف نشدم و با قدم گذاشتن به بیرون با صدای بوق های ازاد پشت خطی و در آخر…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 442 سال پیش۲ دیدگاه با همون پوزیشن اما مبهم جواب میده.. _میل خودته.. میخوای نصفت و جا بزاری؟ البته من به نصفه نیمه عادت ندارم کاملش رو ترجیح میدم. خب نوش جونت وقت…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 432 سال پیشبدون دیدگاه فکر میکرد بچه بازی .. خدایا حالا جواب خاتون و چی بدیم. _زده به سرت!.. چرا دیوونه بازی در میاری؟.. میدونی عتیقه بود میدونی قیمتش چقدر بود. با ظرف…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 422 سال پیشبدون دیدگاه _چرا.. اگر چیزی میدونی به منم بگو.. کاری کرده؟! مگه چقدره دیدیش! به نظر دختر بدی نمیاد. سوال های پی در پی خاتون و سکوت سروش که چندان جالب…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 412 سال پیشبدون دیدگاه خاتونم انگار آب شده رفته تو زمین جالبه که اینم سراغش و نمیگیره البته غیر دیشبی که حالش خوب نبود. شروع میکنم شمردن درختا تا جایی که چشم هام…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 402 سال پیشبدون دیدگاه #سمی…سامانتا به جهنم که درد داری منو بگو دلم سوخت گفتم کاری برات انجام بدم یادم رفته بود جنابعالی مارو آدم حساب نمیکنی.. یا مثل جناب معینی ادمارو با…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 392 سال پیشبدون دیدگاه چند ثانیه بعد چشم هام از لای بازوهام اوضاع و میسنجه و یکی داره عین اسکلا منو نگاه میکنه و با اون قد و هیکلش و نیم تنه لختش…