رمان بیگانه پارت27

بدون دیدگاه
      گفت و ماشین را روشن کرد.     نگفت چه و من هم نپرسیدم.     احساس می‌کردم برای امروز دیگر حسابی پرم.     کنار خانه…

رمان بیگانه پارت 26

بدون دیدگاه
        با ورودش جو سنگین شد.     پیش همه احترام داشت.     راستش را بخواهید شاید از او خوشم نمی آمد اما اینکه شوهر به…

رمان بیگانه پارت 23

بدون دیدگاه
    شاید یکی دو قاشق ته ظرف مانده بود که سالار هم بعد از بدرقه کردن آمد و گفت:     _دختر عمو دیگه نخور منم گرسنمه    …

رمان بیگانه پارت 22

بدون دیدگاه
            نشسته بود پای صندوق فلزی، قوری به دست بلند شد و مقابلم ایستاد.     آنقدر نزدیک که گرمی نفس هایش را می توانستم…

رمان بیگانه پارت 21

بدون دیدگاه
        _نخوابیدی؟     _خوابم نمی‌بره!     _چرا؟     _چرا انقدر خوبی؟!     این را من گفته بودم و او پوزخند زده بود.  …

رمان بیگانه پارت 20

بدون دیدگاه
        چی می‌گفت؟!     از چی حرف می‌زد؟!     _فقط میخوام معایت کنم نترس کاریت ندارم!     _چی…..کار می‌کنی؟     _پاتو باز کن…

رمان بیگانه پارت۱۹

بدون دیدگاه
        خانه ما یا بهتر بگویم خانه قبلی که قرار بود من و سیاوش آن‌جا باشیم چند خیابان پایین تر بود و کمی از محله خودمان دور…

رمان بیگانه پارت18

بدون دیدگاه
      بعد از سالار هر کسی آمد و کادویش را داد.     آنقدر حالم دگرگون بود که فقط تشکری می‌کردم بی آنکه بدانم کیست.     ایستادن…

رمان بیگانه پارت ۱۵

بدون دیدگاه
      سلامی رو به هردو دادم که جوابم را دادند.     _چهره زادم!     می‌شود به مامان بگویم دیگر چهره زاد صدایم نکند؟     من…

رمان بیگانه پارت ۱۴

بدون دیدگاه
              بابا رو به زن عمو گفت:     _راستش عالیه خانم دلم نمی‌خواد حرف شمارو زمین بندازم خدای ناکرده ولی هفته دیگه مراسم…