رمان بیگانه پارت ۵۱

بدون دیدگاه
    بعد از شام کنار تلویزیون نشسته و محو تماشای فیلم بودیم.   فیلم آری چنین بود در حال پخش بود.   ماجرای یک استاد ریاضی فیزیک را نشان…

رمان بیگانه پارت ۵۰

بدون دیدگاه
      خواستم از آشپزخانه فرار کنم که دستم را کشید و من پرت شدم توی آغوش گرمش…     _سالار چیکار می کنی؟!     چنگی به قفسه…

رمان بیگانه پارت ۴۹

بدون دیدگاه
    _گفتم برسی خسته ای یک غذای خوب بپزم. گرچه هنوز نمی دونم چه غذاهایی رو دوست داری ولی میاد تو دستم.     لپم را کشید و گفت:…

رمان بیگانه پارت ۴۸

بدون دیدگاه
      من گفتم:     _حرفای جدیدم، کارهای جدیدم، همه برای اینه که من ترنم جدیدم. دختری که امید پیدا کرده به زندگی..‌‌‌. من قبلِ تو انقدر شاد…

رمان بیگانه پارت ۴۷

بدون دیدگاه
    رفتیم خانه…     من از دستش عصبانی بودم اما دلم می سوخت برایش …     برای مردی که زیادی در لاک تنهایی فرو رفته بود.  …

رمان بیگانه پارت ۴۶

بدون دیدگاه
  دخترها با اشاره مامان رفتند داخل.     حالا ما بودیم،‌عمه ملوک و شوهرش، آقا و خانم جان، بابا، عمو، مامان و زن عمو.     مامان سر پایین…

رمان بیگانه پارت ۴۵

1 دیدگاه
      و من سکوت کردم.     سکوت کردم تا اسیر زبان چربش نشوم.     او گفت دلتنگ پسرش است.     کاش دلتنگ من هم بود‌.…

رمان بیگانه پارت ۴۴

بدون دیدگاه
    مامان که با سینی چای از آشپزخانه خارج می‌شود فورا به سمتش می‌ روم و سینی را از او می ستانم.     _آخ چهره زادِ مامان! کمک…

رمان بیگانه پارت ۴۳

3 دیدگاه
  صدای جیغم دوباره بلند شد و حس کردم میخواهم بمیرم.     درد تا مغز استخوانم می رسید و صدای آخ و اوخم را بلند می کرد.    …

رمان بیگانه پارت ۴۲

بدون دیدگاه
  خودش هم انگار متوجه ناراحتی من شده بود که با تفریح نگاهم می‌کرد‌.     من اما حرصی کنارش نشستم و مشغول لقمه گرفتن برای خودم شدم.    …

رمان بیگانه پارت ۴۰

بدون دیدگاه
          جمع در سکوتِ بدی فرو رفته بود.     خانم جان اولین بار بود که روی حرفِ آقاجانم حرف می‌زد.     من حیران ماندم…

رمان بیگانه پارت ۳۹

بدون دیدگاه
      من آرام او آرام…..     انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود.     خانه آرام‌تر بود.     گلدان های گوشه حیاط کوچک واحد دوم آب می…

رمان بیگانه پارت ۳۷

بدون دیدگاه
        از در آشپزخانه بیرون رفت که با یادآوری چیزی به عقب برگشت.     _اون لیوانِ چای نبات هم بخور. چیزای داغ برات خوبه تسکین می‌ده!…