رمان بیگانه پارت 105

4.6
(47)

 

 

 

خواندم و همه منطقم اشک شد و از چشم هایم پایین چکید.

 

“وقتی کسی رو دوس داشته باشی

دیگه به اون بستگی داری،

به حرفاش به خنده هاش به گریه هاش،

به بودنش

به بودنش

به بودنش….

او که رفت یعنی نماند اصلا یا شاید بهتر بگویم نگذاشت رد پایم در زندگی اش محکم بماند و تو!

تو آمدی تا جای خالی اش را پر کنی. نشد….نشد که بشود.

جای او پر نمیشد ولی تو هم دوست داشتنی بودی. یک دوست که دوستت دارم برایش کم است.

معصوم و بی نهایت روحیه بخش….اما دلفریب نبودی!

نه اینکه خوب نباشی اما دلفریب من نبودی.

 

تو رفتی چون من خواستم که بروی.

ماندنت درد میشد و می سوزاند.

تو در زندگیِ من آواره میشدی.

میان قلبِ من راهی برای عاشقی نداشتی. حیف تو بود که با آن همه ظرافت بمانی و شکسته شوی.

ارغوان دلارایی در دیار غربت مرهم و هم نشین دلِ خسته و خجسته بنده شدی.

عشق بخشیدی و زخم های عاشقی ام را با حوصله و صبوری بستی اما از من نخواه عاشق شوم. من ترس دارم.

من شکستنی ام. تحمل شکستی دیگر ندارم.

 

پاهایم شل شد و روی صندلی افتادم. قلبم چیزی دیده بود برایش غیر ممکن…..

برایش محال و باورنکردنی….

دور از آن عشقِ آریایی که سالار برایش تعریف کرده بود.

 

من چقدر احمق بودم، نه؟

 

مگر میشود آن گوشه دنیا در غم عشق من بسوزد!

قطعا کسی بوده تا جای خالی مرا برایش پر کند اما آخر نتوانسته….مرا عشق قدیمی اش را نتوانسته با زنی به نامی ارغوان پر کند.

 

چه میکردم؟

فراموش میکردم یا به رویش می آوردم؟

 

می دانستم که نمی توانم سکوت کنم. می بایست می گفتم و آنقدر اشک می ریختم تا خودش آرامم کند.

 

اصلا سرش داد میکشیدم؟

هرگز!

مگر من پای او مانده بودم که او هم بخواهد پای من و عشقم خودش را پیر کند؟

 

ترنم بی منطقی نکن.

اگر سیاوش زنده بود؛ یعنی سالارِ بیچاره باید جوانی اش را پای توی شوهر دار می گذاشت و تا لحظه مرگ به یادت حسرت می‌خورد و می سوخت؟

 

سنجاق را برداشتم.

زیبا بود.

به گمانم ارغوان هم زیبا بوده، نه؟

 

حسادتم گل کرده بود؟

نمیدانم….دیگر هیچ نمی دانم.

 

چشمانم می سوخت.

من فکر میکردم دلِ سالار یک بخش دارد آیا هنوز هم می توان گفت یک بخش است؟ آن هم مال ترنم؟

 

_آره عشق سالار دل من مالِ شماست بیشتر از یک بخش هم نداره.

 

با صدایش از جا پریدم که دستانش را به حالت دعوت به آرامش مقابلم گرفت.

 

_چی حال دل بانوی منو اینجوری کرده؟ کی باعث شده چشم های خوش رنگش تیره و آب گرفته بشه؟

 

مقابلم نشست.

 

من سکوت کرده بودم حتی دیگر اشک هم نمی ریختم.

 

با دیدنِ جعبه چشم هایش بالا پریدند.

 

 

 

_خانوم کوچولو توی مسائل شخصی شوهرش فضولی کرده؟

 

جای خجالت پرو پرو توی چشم های زیبای لعنتی‌اش نگاه کردم.

 

_پشیمونی توی نگاهت موج میزنه ترنم خانوم!

 

زبانم گویا به کار افتاده بود.

 

_ببخش که سر از معشوقه قدیمیت در آوردم.

 

نگاهش ذره ای عوض نشد و به گمانم خودش را آماده کرده بود.

 

_بهت نمی‌خورد اپن نباشی دخترِ حاج دهقانی!

 

عصبی پلک بستم.

_هر وقت چیزی بر خلاف میلیت باشه من میشم دختر حاج دهقانی که سر از دنیای خارج در نمیاره. محض اطلاع جناب عالی من اصلا برام مهم نیست قبل من با کیا بودی!

 

خندید و صدایش کل اتاق را در برگرفت.

 

_از قیافه حرصی و اشک های راه به راهت معلومه خانم!

 

_بله که حرص میخورم فکر نمی‌کردم با کسی در ارتباط باشی. اصلا تو کی انقدر چشم دریده شدی که اون گوشه دنیا با زنی….

 

هینی کشیده و میان کلامم حرف آوردم.

 

_نکنه…نکنه…

 

فقط خندید.

چشم های لعنتی حرص درآرش هم می خندیدند.

 

_تِلا خانوم قرار نبود پاسوز عشقت بشم که…من چه میدونستم که تو ازدواج نمیکنی؟

دوما گلم اون موقع جوون و خام بودم و این نامه هایی که می بینی مربوط به یک جوون بیست و دو ساله است نه مردی جا افتاده به سن و سال من…

من عوض شدم تو عوض شدی…تو عاشق نبودی و عاشق شدی و من!

من عاشق تر از قبل شدم.

 

_پس همه اینارو قبول داری؟

به صندوقچه اشاره کردم.

 

شانه ای بالا انداخت.

_آره چرا باید کاری که کردمو ردش کنم.

 

_پس تو باهاش….

با خجالت لب زدم.

_همخواب شدی؟

 

چشمانش به آنی سرخ شد و دیدم شعله آتشی که در چشمانش می درخشید و دل از توی سینه ام می‌ریخت.

 

_تو چی فکر کردی راجب من؟

 

شیطنتم گل کرده بود و قصد کردم کمی فقط کمی سر به سرش بگذارم.

 

_بالاخره خارج رفتی اونجا کم زن زمین نزدی که!

 

به آنی از جا بلند شد اما قبل از اینکه به سمتم بیاید قهقه ام بالا گرفت.

وقتی فهمید دستش انداخته ام نفس راحتش را با خنده ای عصبی بیرون داد و خیره من شد.

 

_فراموش میکنم اینارو.

این لوازم دوران جاهلیتتم خب بزار بمونه.

 

_میریزم بیرون.

 

_هر طور خودت صلاح میدونی اما خاطره ها مهمن به هر حال اینایی که اون توعه خودتی فقط چندین سال کوچکتر و با عقلی ناقص تر.

 

این را گفته و با خنده پا به فرار گذاشتم.

 

 

 

_من دستم به جناب عالی نرسه ترنم خانوم.

 

تا این را گفت میان بازوانش گرفتار شدم و صدای بم و جذاب مردانه اش‌ توام با نفسی گرم کنار گوشم رها شد.

 

_جونم مارمولک جونم دردونه گرفتمت پرنده فراری….آخ من چی میکشم از دست شیطنت های تو.

آخ آخ دلبر!

تو عجیب به دل می نشینی.

 

می خندم و میگم:

_اینجوری تنبیهم میکنی نمیگی لوس میشم؟

 

گازی از لپم می گیرد و دستانش دورم حصار می شوند.

 

_تورو لوس نکنم کیو لوس کنم؟ هوم؟

 

دستش را روی شکمم به نوازش در آورد. رقص شیرینی بود، دستش و حسی که زیر پوستم ایجاد شده بود.

 

_حامله بودن چه بهت میاد ماه من!

 

می خندم و توی بغلش کمی وول میخورم.

 

_آروم بگیر خوشگله، با دلم بازی نکن.

 

_چشم

 

دستانش پیشروی کرد و شالم را کنار زد. لاله گوشم میان دندانش ظریف گاز گرفته شد.

 

درد که نگرفت هیچ مشتاق شدم به او و بوسیده شدن توسط لب های او….

 

_توی این موارد چشم گفتن نداریم فقط تموم کن این فاصله رو.

 

دلبرانه و طنازانه خندیدم و از آغوشش بیرون جهیدم.

 

_نداشتیم شیطنت…

 

_واسه بچه بد نیست خانومم.

 

نچی کرده و شیطنت آمیز ابرویی بالا انداختم.

 

_جوانب احتیاط رعایت میکنیم جنابِ دکتر!

 

 

دیگر چیزی نگفت.

نگاهش که به سبد افتاد به خنده افتاد.

 

_دختر تو نمونه نداری!

ولی اینجا کثیفه بزار من لباسامو عوض کنم و ضدعفونی کنم بریم بیرون.

 

سر کج کرده و سری به معنای موافقت تکان دادم. او که رفت دقایقی بعد از بیمارستان بیرون زدیم.

 

سوار گالانتی که شدیم به من گفت:

 

_پس فردا بیا بریم چکاب میخوام وضعیتت رو چک کنم.

 

_بازم به روی چشم.

 

توی راه به خانواده ام زنگ زد.

تا رسیدن به آنجا غرق آینده با او بودم.

رویایی شیرین…

کودکی ده ساله با من و پدرش!

دختر میشد یا پسر؟

به من میرفت یا به سالار؟

بقول خانم جانم خدا کند سالم باشد و سلامت همین که چهار ستون بدنش سالم باشد، نهایت ارزش است.

چه فرقی می‌کند که جنسش چیست آدمیت را آدمیت لازم است.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 47

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x