رمان خانم معلم پارت ۵۵

۸ دیدگاه
      با عجله طناب رو باز کرد و تن یخ زده م رو بین بازوهاش گرفت. تن اون برعکس من داغ بود. پوستم رو گرم میکرد.   بدنم…

رمان خانم معلم پارت ۵۴

۴ دیدگاه
        شروع کردم به تقلا. باید از خودم و غرورم دفاع میکردم. اون نمیتونست منو نادیده بگیره. چرا باورم نمیکرد. چرا حقیقت و از چشمام نمیخوند،تا کی…

رمان خانم معلم پارت۵۳

۲ دیدگاه
خانوم معلم: لابی حسابی شلوغ بود اما ترسناک تر از همه نگاه پر از نفرت مهمونا بود.   با همون بازوی اسیر از مقابل تک تک شون رد و داخل…

رمان خانم معلم پارت ۵۲

۴ دیدگاه
      با صدای نعره حامد و طلا از هم جدا شدن و به طرف صدا برگشتن. چقدر ترسناک بود. احتمالا یکی دندون یکی دیگه رو با مشت شکسته…

رمان خانم معلم پارت ۵۱

۵ دیدگاه
          ضربان قلبم کند شده بود،شاید هم دیگه نمیزد وقتی دستاش رو مثل یه هیولای خشمگین کنار سرم کوبید و گفت: -بهت گفتم این لباسا رو…

رمان خانم معلم پارت ۵۰

۲ دیدگاه
        انگار روی تنم آب یخ ریخته بودن. عرق سردی از تیره کمرم به پایین شره کرد و باعث شد تنم مور مور شه.   با چشمای…

رمان خانم معلم پارت ۴۹

۴ دیدگاه
        سمانه زیر چشمی بهشون نگاهی انداخت و گفت: -براشون آبجو ببر،خیلی سبکه هر چی بیشتر مست کنن خطری تر میشن من امشب اصلا حس خوبی ندارم…

رمان خانم معلم پارت۴۸

۵ دیدگاه
      مهمونا پشت میز نشسته بودن که با سینی پلو وارد سالن شدم. بوی زعفرون اعلا و زرشک هایی که خوب سرخ شده و برق میزدن داشت دیوونه…

رمان خانم معلم پارت ۴۷

۷ دیدگاه
        حواسم زیر چشمی به منصور بود. هرمز خان هم گاهی باهاش حرف می‌زد و گاهی مشغول مهمون ها و ژیلا میشد. همیشه عاشق مهمونی های خانوادگی…

رمان خانم معلم پارت ۴۶

۱۲ دیدگاه
        سر و صدای موسیقی و همهمه جمعیت رو میتونستم تحمل کنم ولی نیشخند کثیف منصور رو نه. از بالا با هیزی  به سر تا پام نگاه…

رمان خانم معلم پارت ۴۵

۹ دیدگاه
      ظرف و ظروف شام رو توی چرخ دستی گذاشتم و از اتاق مخصوص بیرون زدم. مینا سپرده بود برای اون شب از سرویس نقره ای استفاده کنیم.…

رمان خانم معلم پارت ۴۴

۸ دیدگاه
      وارد اتاقش شدیم و دخترک رو بدجوری ترسیده بود لبه تخت نشوندم.   دستام میلرزید و یبار لیوان از دستم توی سینک افتاد،اما دوباره برداشتمش و پر…

رمان خانم معلم پارت ۴۳

۱۴ دیدگاه
      یه چیزی مثل خوره به جونم افتاده بود. هرمز خان اگه میفهمید پسرخاله ش توی خونه ش به خدمتکارش نظر داره مطمئنا کاری نمیکرد. شنیده بودم برای…