رمان روشنایی مثل آیدین پارت آخر5 سال پیش۱ دیدگاهمی شد اگر این غرور لعنتی من از سر زندگیم دست بر می داشت. همانجا روی تخت دراز کشیدم و او هم حوله را روی کاناپه اتاق پرت کرد و…
رمان روشنایی مثل آیدین پارت 125 سال پیشبدون دیدگاهاین جمله هم برای خودش چیز بدی به نظر نمی رسید. گرچه “واسه من زندگی کن”بیشتر امتیاز می گرفت اما این یکی را هم می شد با ارفاق قبول کرد.…
رمان روشنایی مثل آیدین پارت 115 سال پیشبدون دیدگاه– علی پر از آرامشه…امکان نداره کسی ازش خوشش نیاد. سری تکان داد و به نقطه ای روی میز خیره شد. – این سوالا واسه چی بود؟ – میخوام از…
رمان روشنایی مثل آیدین پارت 105 سال پیشبدون دیدگاهشمیم با پسرعموی سومر حرف می زد. پسر دوست داشتنی بود. به قول رکسانا تنها ایرادش بینی عقابیش بود. از آن پسرها بود که همیشه لبخندشان روی صورت پهن بود.…
رمان روشنایی مثل آیدین پارت 95 سال پیشبدون دیدگاهو من پر سوال نگاهش کردم. بی توجه به سوال های چشمم تنها دستم را محکم تر فشرد و قاشقی به دهان گذاشت. فردا صبح می رفت. حس عجیبی به…
رمان روشنایی مثل آیدین پارت 85 سال پیشبدون دیدگاهبی شک این عروسک زیبا شمیم بود. عکس هایش را در خانه مادام دیده بودم. از آغوش شهاب که بیرون آمد در برابر لبخند شاد نامدار تنها لبخند کوچکی زد…
رمان روشنایی مثل آیدین پارت 75 سال پیشبدون دیدگاهچرا وقتی یک در خط میان جواب تلفن های میثاق را نمی دادم هر شب خودم را ملزم می دانستم با این بچه حرف بزنم؟ دفتری از خاطره پر کنم.…
رمان روشنایی مثل آیدین پارت 65 سال پیشبدون دیدگاه اینکه…. آخ ای خدا. عینک را که از روی چشم هایم برداشتم تقه ای به در خورد. دخترها بودند. در این چند وقت یا آن ها…
رمان روشنایی مثل آیدین پارت 55 سال پیشبدون دیدگاهدسته گل را روی صندلی گذاشتم. اتاق بالای خانه باغ را برایمان تزیین کرده بودند. بچه ها می دانستند که اتفاقی قرار نیست بیوفتد. و دم به دم مسخره بازی…
رمان روشنایی مثل آیدین پارت 45 سال پیشبدون دیدگاههمه چیز از گور میثاق بر می خواست. اگر با سبحان رفاقت نمی کرد…. اگر عاشق دخترعموی سبحان نمی شد…. اگر مرا با سبحان آشنا نمی کرد… اگر سبحان عاشقم…
رمان روشنایی مثل آیدین پارت 35 سال پیشبدون دیدگاهعمرا. آن عشق جان گداز سه ساله که بیشتر از این ها می ارزید. با هم سوار مترو شدیم. آن وقت ها هم با هم سوار مترو می شدیم. اتوبوس…
رمان روشنایی مثل آیدین پارت 25 سال پیشبدون دیدگاهمیعاد – رفته تهرون. نگاهم را از ظرف پیش رویم نکندم. همایون – الان به نظرت چرا همه خونه باباحاجی جمعن؟ کسی به من نگفته بود امشب خانه باباحاجی بزرگترها…
رمان روشنایی مثل آیدین پارت یک5 سال پیشبدون دیدگاهرمان روشنایی … مثل آیدین نویسنده : shazde koochool ژانر : عاشقانه ، اجباری به نام او مقدمه: به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می…