رمان شالوده عشق پارت ۱۹۷

2 دیدگاه
          -برای منم بودن پیش شما خیلی خوب بود. واقعاً هم شما هم آقای خانی خیلی بهم محبت داشتید اما دیگه باید برگردم. کارهام عقب افتاده.…

رمان شالوده عشق پارت ۱۹۵

2 دیدگاه
      شمیم همانطور که سرش روی سینه‌اش بود، مردمک هایش را بالا آورد.     هنوز هم ناراحت بود اما ترس چشمانش بیشتر خودنمایی می‌کردند.     اخم…

رمان شالوده عشق پارت ۱۹۲

بدون دیدگاه
      وقتی برای یک مرد متاهل طناب می‌فرستاد باید انتظار هر چیزی را پیدا می‌کرد.     -ه..هر وقت که برای شما هم مناسب بود.   -باشه می‌تونیم…

رمان شالوده عشق پارت ۱۹۰

بدون دیدگاه
          با چشمان بسته نوچ کلافه‌ای گفت و کمی شاید اندازه سرسوزن وزنش را از روی تنم برداشت.   اما همچنان دست عضلانی‌اش محکم دور شکمم…

رمان شالوده عشق پارت ۱۸۸

بدون دیدگاه
    تا لب هایمان جدا شد، نفس نفس زنان و حرصی گفتم:   -امیرخان چیکار می‌کنی؟ من که هنوز پیشنهادتو قبول نکردم!     مثل یک شکارچی نزدیکم شد…