رمان شالوده عشق پارت 25911 ساعت پیش1 دیدگاه -بهت گفتم گمشو بیرون فکر کردی کی هستی که به زن من، به عشق من، به ناموس من میگی هرزه؟ لاشی؟ لاشی هان؟ یه لاشی بهت…
رمان شالوده عشق پارت 2582 روز پیشبدون دیدگاه پانیذ پشت به او شالش را درآورد و در همان حال با آذربانو که با چشم های بسته سرش را به مبل تکیه داده و هیچ…
رمان شالوده عشق پارت 2575 روز پیش -امیر؟! چمدان را برداشت و به سمت در رفت. باید هر چه زودتر این خانه لعنتی را ترک میکرد. خوب فهمیده که انسان های اینجا ذرهای…
رمان شالوده عشق پارت 2561 هفته پیش4 دیدگاه با عجله در اتاقشان را باز کرد و بینگاه کردن به تخت مستقیم به سمت کمدها رفت. در کمد را باز کرد و بیتوجه…
رمان شالوده عشق پارت 2551 هفته پیشبدون دیدگاه آذربانو یکه خورده نگاهش کرد و به سختی زمزمه کرد: -همچین چیزی نیست. این چرت و پرتارو کی بهت گفته؟ تو نباید حرف های اون مردو حاتم هارو…
رمان شالوده عشق پارت 2542 هفته پیش1 دیدگاه -… سکوت گندم جری ترش کرد و بلندتر فریاد زد. -میدونی از چی زورم میگیره؟ اینکه حتی هنوزم نمیدونم دلیله غلط های اضافت چی…
رمان شالوده عشق پارت 2532 هفته پیشبدون دیدگاه من هم دنباله همین بودم! آری بودم. بودم که به اینجا آمدم که خانه را ترک کردم اما پس چرا حال دلم میخواست خون گریه…
رمان شالوده عشق پارت 2522 هفته پیشبدون دیدگاه سر شایان پایینتر رفت و عصبانیت رادان جای کمتر شدن مدام بیشتر و بیشتر میشد. ناراحت از جایم بلند شدم. اصلاً و ابداً نمیخواستم بخاطره…
رمان شالوده عشق پارت 2513 هفته پیشبدون دیدگاه درست یک قدم مانده، در حمام باز شد و هیلدا جیغ کشان بیرون پرید. -چه خبره اینجا؟ هـین شما کی هستید تو اتاق خواب…
رمان شالوده عشق پارت 2504 هفته پیشبدون دیدگاه شایان آچمز شده و من با تشکر خیره هیلدا شدم. در گذشته هر زمان که مجبور به جمع کردن خطاهای گندم میشدم، حس میکردم…
رمان شالوده عشق پارت 2491 ماه پیش1 دیدگاه -باز کن این درو حرومزاده. باز کن. زن منو اینجا قایم کردی؟ آره حرومی؟ باز کن بهت میگم تا ساختمونو روی سرت خراب نکردم مرتیکه! …
رمان شالوده عشق پارت 2481 ماه پیشبدون دیدگاه -خوشحالم که اون همه تنهایی بالاخره یه نقطهی پایانی داشت! -منم کم تنهایی نکشیدم اما میدونی راستش تو برای من مثله یه جعبه جادویی و خیلی…
رمان شالوده عشق پارت 2471 ماه پیشبدون دیدگاه آه برادر بیچارهی من… -بعد مرگ مامان و بابا یه الدنگ به تموم معنا شدم. هیچی برام ارزش نداشت. زنی رو از دست داده بودم…
رمان شالوده عشق پارت 2461 ماه پیشبدون دیدگاه -منظورت چیه؟! لب گزید و به سختی ادامه داد. -منظورم چیه؟ خب اگر بخوام دقیق بگم وقتی با مامانم تنها شدیم، سکوت زیاد خونه…
رمان شالوده عشق پارت 2451 ماه پیشبدون دیدگاه نمیدانستم باید چه بگویم که آرام بگیرد و قطعاً اگر من هم جای او بودم، عذاب وجدان خِرم را میگرفت. -اتفاقیه که افتاده. سعی…