رمان شالوده عشق پارت 344

۱ دیدگاه
      -آخه چرا؟ چه ربطی به شما داشت خانوم جان؟!   با پشت دست صورتم را خشک کردم و محکم بینی‌ام را بالا کشیدم.   -وقتی که گندم…

رمان شالوده عشق پارت 343

بدون دیدگاه
    نفس عمیقی کشیدم. -شاید برای خیلی ها اینجوری باشه. شاید خیلی زوج ها با دوست داشتنشون می‌زنن تو دهن همه مشکلات اما برای ما موضوع فقط خودمون نبودیم.…

رمان شالوده عشق پارت 342

بدون دیدگاه
    نفس عمیقی کشیدم. -شاید برای خیلی ها اینجوری باشه. شاید خیلی زوج ها با دوست داشتنشون می‌زنن تو دهن همه مشکلات اما برای ما موضوع فقط خودمون نبودیم.…

رمان شالوده عشق پارت 341

بدون دیدگاه
  اما شاهین بی‌رحمانه ادامه داد: -به خودت بیا امیر از این افراط و تفریطی که داری دست بردار. شده خودتو تیکه تیکه کنی و از نو بسازی این کارو…

رمان شالوده عشق پارت 340

۱ دیدگاه
    آنوقت بود که می‌توانست با خیالی راحت در دنیای تارکیش، در دنیای بدون شمیمش غرق شود و غرق شود و غرق شود. اما به نظر می‌رسید امروز روز…

رمان شالوده عشق پارت 339

بدون دیدگاه
    این بار نه فقط روی کاغذ بلکه برای همیشه از زندگی‌ام برود وگرنه هیچ تضمینی برای کنترل قلبم نبود که دوان دوان به طرفش نروم و از دلتنگی…

رمان شالوده عشق پارت 338

بدون دیدگاه
  اگه بخوای می‌تونی همراهم بیای!   -همراهت بیام؟ کجا؟!     با تردید زمزمه کرد:   -فکر کنم نگرانم شدی! وقتی خواستم برم از سرم عکس بگیرم می‌تونی باهام…

رمان شالوده عشق پارت 337

۱ دیدگاه
    -ما روزهای زیادی برای هم بودیم اما روزهایی که برات خندیدمو خیلی کم یادم میاد! -شمیم… -معمولاً آدم ها ازدواج می‌کنن تا وصالشون کاملتر بشه اما ازدواج برای…

رمان شالوده عشق پارت 335

بدون دیدگاه
  شانه‌اش را فشردم و همانطور که همراه خود به داخل هدایتش می‌کردم، از امیرخان و نگاهش که از زمان تلفن صحبت کردن رویم قفل شده بود، رو گرفتم و…

رمان شالوده عشق پارت 334

۲ دیدگاه
      -صداتو شنیدم بهتر شدم فداتشم… حالت خوبه دیگه مگه نه؟ راحتی؟ کم و کسری ای چیزی نداری؟!     میزان دفعاتی که این سوال را پرسیده بود…

رمان شالوده عشق پارت 333

بدون دیدگاه
    حرصی پیاله‌اش را برداشتم و همانطور که از ظرف خوش آب و رنگ سرخابی‌ام در پیاله سالاد می‌ریختم، تمام سعیم این بود که دندان هایم از فشار زیادی…

رمان شالوده عشق پارت331

۶ دیدگاه
      برای افکار لعنتی‌ام اخم کردم و مستقیم سر اصل مطلب رفتم.     -شنیدم می‌خوای شبو اینجا بگذرونی!     بی‌آنکه نگاه خیره‌اش را از صورتم جدا…