رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 745 سال پیش۶ دیدگاه نفسم رو پر حرص بیرون میدم. اگه گذاشتن یک دقیقه تو حال خودم باشم و غذام رو بخورم! با لحنی که سعی میکردم عادی باشه میگم: من نیازی به…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 735 سال پیشبدون دیدگاه دیوید پوزخندی میزنه و میگه : وزیر دوشیزه ایزابلا تمام این مدت زیر نظر بهترین استادان سلطنتی کشور اموزش دیده و سطح مهارت های ایشون حتی از خیلی از…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 725 سال پیش۶ دیدگاه ملکه تاجم رو از روی سرم برمیداره و از داخل جعبه ای یک تاج جواهر نشان بیرون میاره و اون رو روی سرم میزاره و میگه : این تاج…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 715 سال پیش۳ دیدگاه چه رسومات عجیب و مزخرفی! تا به حال نشنیده بودم که حتی خانواده وزرا هم باید این سوگند رو به زبون بیارن. حالا مثلا اگر کسی این سوگند رو…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 705 سال پیش۱ دیدگاه دوست نداشتم زیاد وارد این بازی های سیاسی بشم و یا خودم رو به واسطه اسم پدرم معروف کنم اما میدونستم که چاره ای جز این ندارم . برای…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 695 سال پیش۳ دیدگاه با دست کلبه ای رو که ته باغ قرار داشت رو نشون میده و میگه : به احتمال زیاد مامان الان اونجا در حال مطالعه باشه . من: اما…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 685 سال پیش۳ دیدگاه _ به طور اتفاقی وقتی چندتا از ندیمه ها و سربازها داشتن در این مورد صحبت میکردن شنیدم . اگه به موقع نمیرسیدم الان این خبر تو کل قصر…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 675 سال پیش۱۱ دیدگاه من: و حالا تو میخوای چطوری با این مشکل برخورد کنی؟ _ امشب همه چیز مشخص میشه . میخوام پیش پادشاه شده برم و این جریان رو با کمک…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 665 سال پیش۱۲ دیدگاه الیس با حرص لبخند مصلحتی میزنه و رو به دیوید میگه : عزیزم چرا به دختر وزیر اعظم نمیگی تمام حرف های من واقعیت داره! اما دیوید بدون توجه…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 655 سال پیش۱۳ دیدگاه ایزابلا دستش رو روی شونه دختر میزاره و دلسوزانه میگه : برای من تعریف کن چه اتفاقی برات افتاده ..شاید اینجوری کمی ارام شدی . دختر از شدت گریه…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 645 سال پیش۴ دیدگاه من: همه حرف هایی که شما میگید کاملا درسته پدر اما مثل اینکه نکته ای رو فراموش کردید. گرگ زاده همیشه تبدیل به گرگ میشه. بچه یک گرگ هیچ…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 635 سال پیش۱ دیدگاه مادرم بعد از چند لحظه حرف زدن با دنیل و پدرم تازه متوجه من میشه و با مهربونی به سمتم میاد و میگه : شما خدمتکار شخصی شاهزاده هستید…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 625 سال پیش۵ دیدگاه الکساندرا قدمی جلو میاد و با لحن طعنه امیزی میگه : خب معلومه ! اون دختر وزیر اعظمه حتما پدرش دستور داده همچین کاری رو انجام بده ! _…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 615 سال پیش۵ دیدگاه پادشاه نگاهی به چشم های نگران و چهره پرخشمم میکنه و میگه : تو دیگه میتونی بری . با این حرف لبخند محوی گوشه لبم میشه . میخوام حرکت…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 605 سال پیشبدون دیدگاه _من مست نیستم ! با این حرفش پوزخندی گوشه لبم میشینه . انقدر مطمئن این حرف رو زد که اگر با چشم های خودم نمیدیدم باورم نمیشد که دیوید…