رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۴۷

۱ دیدگاه
        پاشا بهش برخورد و اخم کرد: بعد از این همه وقت تازه می گید اعتماد ندارین…؟!   عمه ملی به دفاع از حرفش گفت: بهم حق…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۴۶

۳ دیدگاه
          -کاووس رو میاری و بعدش محموله ها رو شبونه رد می کنی سمت بندر…!   بابک جا خورد: ولی خطرناکه پاشا، ممکنه…   پاشا حرفش…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۴۵

۱ دیدگاه
      چشمان دخترک درشت شد. سراسیمه و معذب از جایش بلند شد که ناخوداگاه توی آغوش پاشا فرو رفت. تن لرزانش را از زور خجالت خواست فاصله دهد…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۴۴

۲ دیدگاه
          پاشا کمرش را محکم با سمت خودش کشید و او را توی بغلش فشرد. دخترک از نفس افتاده و ترسان دستان کوچکش را روی پهلوی…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۴۳

۳ دیدگاه
      -ممنون اقا محمد علی…!  کاری بود حتما بهتون میگم… به مادر هم سلام برسونین و از طرف من حسابی تشکر کنین…     محمد علی با دیدن…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۴۱

بدون دیدگاه
        پاشا لحظه ای نتوانست حرف بزند و فقط نگاهش کرد. چشمان زیبا و معصومانه دخترک، جور عجیبی قلبش را به تپش انداخت و تمام وجودش در…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت ۴۰

۱ دیدگاه
      نریمان با دیدن دخترک که به ان حال و روز افتاده بود، نگاه کرد و سپس با اخم هایی درهم رو به پاشا غرید: چیکارش کردی…؟!  …
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 37

۱ دیدگاه
        محمدعلی باور نکرد اما دیگر حرفش را نزد… -افسون خانوم من… من به شما علاقه دارم… می خوام یه بار دیگه بیایم…       افسون…
رمان شیطان یاغی

رمان شیطان یاغی پارت 36

۱ دیدگاه
        -کجایی افسون سرم شلوغه دختر زودباش…!   دخترک که موبایلش مابین گوش و شانه اش بود و همزمانی که در را هم می بست گفت: وای…