رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 53

۳ دیدگاه
  -داری چی غلطی میکنی؟ صدای فریاد توماج از فرسنگ ها فاصله به گوشم میرسید،انگار خیلی ازم دور بود. اما تُن صداش تنم رو میلرزوند،از اون مرد بیشتر از همه…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 52

۴ دیدگاه
  وحشت زده به عقب برگشتم اما هیچ خبری نبود. انگار توهم زده بودم. دلم ضعف میرفت و دقیقا نمیدونستم چند روزه که غذا نخوردم احتمالا برای همین صداهای عجیب…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 49

۴ دیدگاه
  بازوی دردناکم رو توی بغلم گرفتم و از جام بلند شدم‌. درد داشتم ولی… دور خودم چرخیدم. چرخیدم و چرخیدم و چرخیدم تا سرگیجه امونم رو برید. تا وقتی…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 48

۶ دیدگاه
  همینکه از خونه دور شدیم برام کافی بود. نفسم رو از سینه ی دردناکم بیرون فرستادم و عرق پیشونیم رو با گوشه ی شالم پاک کردم. میتونستم فحش و…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 46

۳ دیدگاه
  ترسی که توی وجودم افتاده بود رو هیچ جوره نمیتونستم پنهون کنم. پوست لب های بیچاره م رو اونقدر جوییده بودم که طعم خون رو توی دهنم حس میکردم.…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 45

۱ دیدگاه
  آقا بهرام مکثی کرد و عمیق به چشمام خیره شد. هیچی از چهره ش خونده نمیشد،فقط چشماش توی صورتم میچرخید. برخلاف دفعه قبل همش سرش پایین نبود و مأخوذ…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 43

۱ دیدگاه
  مشت مشت اب خنک توی صورتم پاشیدم و وقتی حس کردم بهترم سر بالا گرفتم و به خودم توی آیینه نگاهی انداختم. اونقدر بالا آورده بودم که رنگ به…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 42

۱ دیدگاه
  با طبقی که دستم بود توی اتوبوس کنار بقیه نشستم و از پنجره به توماجی نگاه کردم که همراه بقیه ی مردا از خونه بیرون اومد. سوار ماشین شد…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 40

۲ دیدگاه
  لباس در نگاه اول مشکی به نظر میرسید. ولی وقتی نور بهش میرسید تازه متوجه میشدی سبز تیره ست. یه لباس از مخمل اعلا که دنباله زیبایی داشت و…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 39

۲ دیدگاه
  صداش ته دلم و گرم میکرد. شبیه خورشید نیمه جون زمستون که روی برفی میتابه و گرماش نفسی نداره. مردی که اون روزا بیشتر دردسر هام به خاطر خودش…