رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 33

۱ دیدگاه
  سرم رو بالا گرفتم و گفتم: -میمونی؟ موهام رو پشت گوشم فرستاد و گفت: -اینجوری دلبری میکنی رفتن سخت تر میشه خودت میدونی که نمیشه،باید برم! چونه م از…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت32

۴ دیدگاه
  #پارت_۱۱۸ #فصل_۱       قفسه سینه م به حدی سنگین بود که به خس خس افتادم. دیگه ازش نمیترسیدم،من مرگ و به چشم خودم دیدم،فقط ازش متنفر بودم.…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 31

۸ دیدگاه
#پارت_۱۱۲ #فصل_۱       از تحقیراش،از لحن حرف زدنش،از لمس ممنوعه هام متنفر بودم. مظلومانه هق زدم و نفسی نداشتم وقتی که لب زدم: -ن…نکن…بهم…دست نزن   سیلی محکمی…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 30

۱ دیدگاه
  نیمه شب رسید و توماج هنوز به خونه برنگشته بود. صدای جر و بحث خان جون و بابا علی هم نشون میداد عمق فاجعه بیشتر از اون حرفاست. داریوش…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 29

۲ دیدگاه
  بنیتا از جاش بلند شد و دامن کوتاهش رو پایین تر کشید تا لباسش مرتب تر به نظر برسه. و من درست کنار گوشم صدای پوزخند توماج رو شنیدم.…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 28

۱ دیدگاه
  با صدای عصبی خان جون توی راهرو سرک کشیدم. در اتاق توماج باز بود و خان جون هم کوتاه نمیومد. عصاش رو روی زمین کوبید و گفت: -همینی که…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 27

۱ دیدگاه
  پاهام رو دو طرفش گذاشت و جوری دستش رو ‌دور کمرم حلقه کرد که برای بیشتر نچسبیدن به شکم و سینه ش دستام رو روی قفسه سینه ش گذاشتم…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 26

۲ دیدگاه
  پلکم با تیک عصبی میپرید وقتی  دیدم که داریوش جعبه رو از توی جیبش در آورد و به خان جون داد. اگه با چشمای خودم نمیدیدم فکر میکردم خان…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت ۲۴

۷ دیدگاه
  توماج که رفت منم یکی از شلوارهاش رو پوشیدم و از اتاق بیرون زدم. با احتیاط وارد راهرو شدم و از شانس خوبم کسی اون اطراف نبود. با اینکه…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت ۲۲

۴ دیدگاه
  صداش شبیه غرش رعد و برق بود. منو میترسوند. توی اون شرایط اونقدر دل نازک شده بودم که توقع دعوا نداشتم. چونه که لرزوندم منو توی بغلش بیشتر فشار…