رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 38

۳ دیدگاه
  قبل از اینکه توماج حواسش سر جاش بیاد مثل ماهی از دستش لیز خوردم و به طرف در دوییدم. صدای خنده ش اونقدرا بلند نبود اما من شنیدم. زیادی…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 37

۳ دیدگاه
  توماج با تاسف سری تکون داد و گفت: -باشه نمیرم میخوام بمونم ببینم چجوری جن و پریا تو رو میخورن اگه تو شرایط بهتری بودم حتما جیغ بنفش میکشیدم…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 36

۱ دیدگاه
  سینی حلوا و خرما رو روی میز گذاشتم و برای بدرقه عمه فروغ تا جلوی در رفتم. خسته بودم و پاهام دیگه یاری نمیکرد اما هنوز نمیتونستم استراحت کنم.…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 35

۳ دیدگاه
  همه اتفاقای بد داشت پشت سر هم میافتاد. شبیه توهم یا یه کابوس وحشتناک به نظر میرسید. داریوش مبتلا به سرطان پیشرفته شده و دکتر تنها راه نجات رو…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 34

۴ دیدگاه
  توماج دندون قروچه ای کرد و نفس پر حرصش تنم رو لرزوند. ولی  پیش اون همه ادم چکار از دستش برمیومد؟ اونم دقیقا پیش چشم شوهرم که دریده و…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 33

۱ دیدگاه
  سرم رو بالا گرفتم و گفتم: -میمونی؟ موهام رو پشت گوشم فرستاد و گفت: -اینجوری دلبری میکنی رفتن سخت تر میشه خودت میدونی که نمیشه،باید برم! چونه م از…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت32

۴ دیدگاه
  #پارت_۱۱۸ #فصل_۱       قفسه سینه م به حدی سنگین بود که به خس خس افتادم. دیگه ازش نمیترسیدم،من مرگ و به چشم خودم دیدم،فقط ازش متنفر بودم.…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 31

۸ دیدگاه
#پارت_۱۱۲ #فصل_۱       از تحقیراش،از لحن حرف زدنش،از لمس ممنوعه هام متنفر بودم. مظلومانه هق زدم و نفسی نداشتم وقتی که لب زدم: -ن…نکن…بهم…دست نزن   سیلی محکمی…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 30

۱ دیدگاه
  نیمه شب رسید و توماج هنوز به خونه برنگشته بود. صدای جر و بحث خان جون و بابا علی هم نشون میداد عمق فاجعه بیشتر از اون حرفاست. داریوش…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 29

۲ دیدگاه
  بنیتا از جاش بلند شد و دامن کوتاهش رو پایین تر کشید تا لباسش مرتب تر به نظر برسه. و من درست کنار گوشم صدای پوزخند توماج رو شنیدم.…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 28

۱ دیدگاه
  با صدای عصبی خان جون توی راهرو سرک کشیدم. در اتاق توماج باز بود و خان جون هم کوتاه نمیومد. عصاش رو روی زمین کوبید و گفت: -همینی که…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 27

۱ دیدگاه
  پاهام رو دو طرفش گذاشت و جوری دستش رو ‌دور کمرم حلقه کرد که برای بیشتر نچسبیدن به شکم و سینه ش دستام رو روی قفسه سینه ش گذاشتم…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت 26

۲ دیدگاه
  پلکم با تیک عصبی میپرید وقتی  دیدم که داریوش جعبه رو از توی جیبش در آورد و به خان جون داد. اگه با چشمای خودم نمیدیدم فکر میکردم خان…