رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت ۱۶

۳ دیدگاه
  اون شب قصد تموم شدن نداشت. چرا اونا نمیخواستن بفهمن من زیاد اهل حرف زدن نیستم؟ بزن و برقص و کارای هیجانی هم توی وجودم نیست،اصلا باید برای چی…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت ۱۵

بدون دیدگاه
  از سرکوفت شنیدن خسته بودم. ولی نمیدونستم چجوری باید جواب بدم. نگاه دلخورم سمت داریوش چرخید تا جوابش رو بده اما نفس پر حرصی کشید و گفت: -بعضی چیزا…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت ۱۰

۱ دیدگاه
      دلم برای خودم میسوخت. چقدر ناتوان و بی پناه بودم. چرا کسی فکر نمی‌کرد من فقط ۱۷ سال دارم‌. درد انگشتام اونقدر زیاد بود که دیگه برام…
رمان خاتون عروس نحس

رمان خاتون عروس نحس پارت ۴

۱ دیدگاه
      حتم داشتم با گفتن اون حرفا ورق به طرف من برمیگرده،شاید پدر و برادرامم میفهمیدن من با داریوش آینده ای ندارم. مامان پرت و بی حواس گفت:…