رمان ناگفته ها پارت آخر

۶ دیدگاه
_آره. ولی اگر بگم که داره از دوریت دق می کنه غلو نکردم. نمی دونی چقدر منو با القاب زیبا مستفیذ کرد! با شادی خندیدم. _ بهت گفتم که این…

رمان ناگفته ها پارت 7

بدون دیدگاه
نگاهی به ماست پر چرب کرد و گفت: _وای چه ماستی. سالها بود که همچین ماستی رو فقط تو فیلم های مستند روستا دیده بودم. خندیدم و برایش یک کاسه…

رمان ناگفته ها پارت 6

بدون دیدگاه
خندید و گفت: _خوب اینکه خیلی خوبه. حس بدی نیست. این نشون میده که تو دلبسته اش شدی. _بدیش اینکه من …. نتوانستم ادامه دهم و بگویم بدی این موضوع…

رمان ناگفته ها پارت 4

بدون دیدگاه
_ بهت دست زد؟ اذییت کرد؟ اخم کردم. من نمی خواستم آن لحظات را به خاطر بیاورم. _آره! ولی نمی خوام درباره اش حرف بزنم. خیره نگاهم کرد و پک…

رمان ناگفته ها پارت 3

بدون دیدگاه
صدایم ناراحت بود. آرام خندید. _آخه تا فردا که زمان نداریم. اگر الان پیداش بشه که بدتر میشه . میخوام خیالم راحت بشه که جات امنه. برو نترس. آفرین! آهسته…

رمان ناگفته ها پارت 2

بدون دیدگاه
_من اصلا قصدم…. حرفم را قطع کرد و در حالیکه دست ماهی را در دست میگرفت با لحنی سرد و خیلی جدی و تا حدودی ترسناک گفت: _اینکه من چه…
رمان ناگفته ها

رمان ناگفته ها پارت یک

۲ دیدگاه
  نام رمان : ناگفته ها نویسنده : بهاره حسنی ژانر : عاشقانه ، اجتماعی     با تکان هواپیما از خواب پریدم و کتاب روی پاهایم سر خورد و…