رمان ناگفته ها پارت 3 4.8 (9)

بدون دیدگاه
صدایم ناراحت بود. آرام خندید. _آخه تا فردا که زمان نداریم. اگر الان پیداش بشه که بدتر میشه . میخوام خیالم راحت بشه که جات امنه. برو نترس. آفرین! آهسته…