رمان هیلیر پارت ۴۲1 سال پیش۳ دیدگاه دوباره دیوونه شده بودم. دوباره صداها اومدن توی ذهنم: – بی خایه… نتونستی بکشیش! تخم نداری بکشیش… -تو قاتل نیستی رویین… قاتل نیستی… -جربزه…
رمان هیلیر پارت ۴۱1 سال پیشبدون دیدگاهبی مقدمه گفت: – رویین! اسمم رویینه. **** ◄ روییــــــن ► – چرا نمی کشیش؟ نمی تونی؟ آره تو همیشه بی جربزه و بی خایه بودی! انتظاری ازت ندارم… به…
رمان هیلیر پارت ۴۰1 سال پیشبدون دیدگاه عای عای! چه فک زاویه دار زیبایی داشت. و یه ته ریش خفن… از اون دسته فکای زاویه داری بود که همه می رفتن عمل می…
رمان هیلیر پارت ۳۹1 سال پیش۲ دیدگاهرفتم دوش گرفتم و موهامو سر حوصله خشک کردم. این درحالی بود که از استرس داشتم توله سگ میزاییدم! حقیقتش رو بخوام بگم به گه…
رمان هیلیر پارت۳۸1 سال پیشبدون دیدگاه پس این همه حاشیه چیده بود برسه به این جا! صاف زل زدم تو چشماش و با سرفه گفتم: – ببین جناب …آقایی… که اسمتم……
رمان هیلیر پارت ۳۷1 سال پیش۲ دیدگاه یه صدای عجیب می اومد! مطمئن بودم! صدای ساز دهنیه! بسم الله ـی زیر لب گفتم! این جا جن زده شده بود؟ کسی این جاها…
رمان هیلیر پارت ۳۶1 سال پیش۴ دیدگاه متعجب نگاهش کردم! یعنی چی خیلی چیزا رو تغییر میده؟ مگه برنامه ریزی ای از قبل انجام شده که حالا جواب رد من باید…
رمان هیلیر پارت ۳۵1 سال پیشبدون دیدگاه یه بوسه عمیق بود! از اونا که جلوی بچه ها نمیشه انجامش داد! خوب البته که کلا بوسه رو نمیشه جلوی بچه انجام داد ولی در…
رمان هیلیر پارت ۳۴1 سال پیش۲ دیدگاه با تته پته پرسیدم: -عمو فکر کنم به خونت دزد زده! چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت: -چرا رفتی اون…
رمان هیلیر پارت ۳۳1 سال پیشبدون دیدگاه عمو با حیرت گفت: – کمپانی والت دیزنی؟ رودین گفت: – اره والت دیزنی! بذارید براتون بذارم آهنگشو… و گوشیشو در اورد!…
رمان هیلیر پارت ۳۲1 سال پیش۲ دیدگاه وارد جاده اصلی شدم و به اطلاعات جدیدی که امروز بهم رسیده بود فکر کردم! پس همسایه دوست داشتنی و خوش اخلاقم مرزبان بود!…
رمان هیلیر پارت۳۱1 سال پیشبدون دیدگاه جیغ کشیدم و کله امو از ماشین بردم بیرون و گفتم: -اخه بیشعور نمیگیری زیر میگیرمت؟ این چه وضعشه؟ دست به سینه شد و…
رمان هیلیر پارت ۳۰1 سال پیشبدون دیدگاه سوت زدم و سگا پشت سرم راه افتادن. ساز دهنی توی دستام داغ شده بود! رویین ابله و ساده وجودم سازو گذاشته بود بین لباش و…
رمان هیلیر پارت ۲۹1 سال پیشبدون دیدگاه یه دفعه ای و ناگهانی سرشو بلند کرد و خیره شد توی چشمام! هیچ اثری از خنده دیوارش نبود! چشماش از شدت خشم برق…
رمان هیلیر پارت ۲۸1 سال پیشبدون دیدگاه لامصب آسمونی که آفتابی بود یه دفعه ای ابری شد و یه آن رعد و برق بلندی اتفاق افتاد. چون یه دفعه ای بود جیغ…