رمان پرستش پارت آخر5 سال پیش۴ دیدگاهپریناز به سمتم اومد _وااای زنداداش چه جیگری شدی بیچاره داداشم _وای توروخدا زنداداش نگو دوست ندارم خواست چیزی بگه که ارایشگر ورود پدرامو اعلام کرد.. زود شنل مو پوشیدم…
رمان پرستش پارت 35 سال پیشبدون دیدگاهدودل بودم و بالاخره قبول کردم اراد زیر لب گفت _چه عجب روی شکم درازکشیدم مانتومو بالا داد _اوه اوه پرستش چیکار کردی _وااای جای دید زدن اون بی صاحبو…
رمان پرستش پارت 25 سال پیشبدون دیدگاهدرحالیکه تو صورتم خیره بود و ارام ارام دستشو به سمت صورتم میاورد گفت _دیدی رام شد؟؟ دستشو لای موهامو کرد سرمو به عقب کشیدم پوزخندی زد.. _کاریت ندارم…نترس خوشگلممم…
رمان پرستش پارت 15 سال پیش۱ دیدگاهرمان پرستش نوشته پرنیان خجسته حال فرود آی ای عزیزدل که من ازنقش غیر تو/ سرای دیده بااشک ندامت شستشو کردم/ صفایی بود دیشب باخیالت خلوت ما را/ ولی من…