رمان پرستش پارت آخر

4 دیدگاه
پريناز به سمتم اومد _واااي زنداداش چه جيگري شدي بيچاره داداشم _واي توروخدا زنداداش نگو دوست ندارم خواست چيزي بگه که ارايشگر ورود پدرامو اعلام کرد.. زود شنل مو پوشيدم…

رمان پرستش پارت 3

بدون دیدگاه
دودل بودم و بالاخره قبول کردم اراد زير لب گفت _چه عجب روي شکم درازکشيدم مانتومو بالا داد _اوه اوه پرستش چيکار کردي _واااي جاي ديد زدن اون بي صاحبو…

رمان پرستش پارت 2

بدون دیدگاه
درحاليکه تو صورتم خيره بود و ارام ارام دستشو به سمت صورتم مياورد گفت _ديدي رام شد؟؟ دستشو لاي موهامو کرد سرمو به عقب کشيدم پوزخندي زد.. _کاريت ندارم…نترس خوشگلممم…

رمان پرستش پارت 1

1 دیدگاه
رمان پرستش نوشته پرنيان خجسته حال فرود آي اي عزيزدل که من ازنقش غير تو/ سراي ديده بااشک ندامت شستشو کردم/ صفايي بود ديشب باخيالت خلوت ما را/ ولي من…