رمان یاسمین پارت آخر4 سال پیش1 دیدگاههولش دادم كنار و گفتم : -خيلي لوسي كاوه ! حالا وقت شوخي يه ! كاوه – تو چرا اينقدر بد بيني ؟ بيا بريم يه چيزي بخوريم . نيم…
رمان یاسمین پارت 64 سال پیشبدون دیدگاه-نخير ماشين ندارم . -حالا چرا اينقدر با من غريبي مي كني ؟ حتما فرنوش از من پيش ت بد گفته ؟ -فرنوش ؟ در مورد شما ؟ اصلاً .…
رمان یاسمین پارت 54 سال پیشبدون دیدگاه-از دلشوره و دلواپسي هاي تو هم ممنون . تلفن رو قطع كردم . وقتي برگشتم كه از فريبا تشكر و عذر خواهي كنم ، ديدم تكيه شو داده به…
رمان یاسمین پارت 44 سال پیشبدون دیدگاهاگه زنم نشي بجون مادرم تو سر كچلم شق شق ميزنم همه غش و ريسه رفته بودن رفتم دوباره در گوشش گفتم : -كاوه خجالت بكش ! اين دري وري…
رمان یاسمین پارت 34 سال پیشبدون دیدگاهسرخودم داد زدم كه خوددار باشم . پسر بچه چهارده ساله كه نيستم ! ديگه به ساعت نگاه نكردم . حركت آروم عقربه هاش آزارم ميداد . شايد حدود شصت…
رمان یاسمین پارت 24 سال پیشبدون دیدگاهفرنوش – مي خوام بدونم اون ايده چي بود كه بخاطرش فداكاري كردين ؟ نمي دونستم در مقابل يه همچين سوالي چي بگم . برگشتم و ديدم يه دختر بچه…
رمان یاسمین پارت یک4 سال پیش1 دیدگاهرمان یاسمین نویسنده : م.مودب پور كاوه – چرا اينقدر طولش دادي پسر؟ ترم تموم شد ديگه . حالا كو تا دوباره بچه ها رو ببينم . داشتم ازشون…