رمان یاسمین پارت آخر

1 دیدگاه
هولش دادم كنار و گفتم : -خيلي لوسي كاوه ! حالا وقت شوخي يه ! كاوه – تو چرا اينقدر بد بيني ؟ بيا بريم يه چيزي بخوريم . نيم…

رمان یاسمین پارت 6

بدون دیدگاه
-نخير ماشين ندارم . -حالا چرا اينقدر با من غريبي مي كني ؟ حتما فرنوش از من پيش ت بد گفته ؟ -فرنوش ؟ در مورد شما ؟ اصلاً .…

رمان یاسمین پارت 5

بدون دیدگاه
-از دلشوره و دلواپسي هاي تو هم ممنون . تلفن رو قطع كردم . وقتي برگشتم كه از فريبا تشكر و عذر خواهي كنم ، ديدم تكيه شو داده به…

رمان یاسمین پارت 4

بدون دیدگاه
اگه زنم نشي بجون مادرم تو سر كچلم شق شق ميزنم همه غش و ريسه رفته بودن رفتم دوباره در گوشش گفتم : -كاوه خجالت بكش ! اين دري وري…

رمان یاسمین پارت 3

بدون دیدگاه
سرخودم داد زدم كه خوددار باشم . پسر بچه چهارده ساله كه نيستم ! ديگه به ساعت نگاه نكردم . حركت آروم عقربه هاش آزارم ميداد . شايد حدود شصت…

رمان یاسمین پارت 2

بدون دیدگاه
فرنوش – مي خوام بدونم اون ايده چي بود كه بخاطرش فداكاري كردين ؟ نمي دونستم در مقابل يه همچين سوالي چي بگم . برگشتم و ديدم يه دختر بچه…

رمان یاسمین پارت یک

1 دیدگاه
رمان یاسمین نویسنده : م.مودب پور   كاوه – چرا اينقدر طولش دادي پسر؟ ترم تموم شد ديگه . حالا كو تا دوباره بچه ها رو ببينم . داشتم ازشون…