رمان پسرخاله پارت 153 4.3 (27)3 سال پیش۴ دیدگاه چون سکوت کردم پوزخند زد و پرسید: -چرا ساکت شدی….خجالت نکش…جواب بده. جوابی نداشتم که بهش بگم. من تو روش شرمنده بودم و حتی…
رمان پسرخاله پارت 152 4.3 (23)3 سال پیش۲ دیدگاه *یک هفته بعد* هر طرف که میرفتم صحبت در مورد جشن عقد یاسین و مائده بود. تو سالن همه دور مائده جمع شده بودن و لباس…
رمان پسرخاله پارت 151 4.5 (26)3 سال پیشبدون دیدگاه تو عمارت جنب و جوشی به راه بود که میتونستم حدس بزنم دلیلش چیه. تمام آدمای اینجا در تب و تاب مراسم نامزدی یاسین و مائده بودن! دستهامو…
رمان پسرخاله پارت 150 3.3 (13)3 سال پیشبدون دیدگاه پارت پسرخاله در کانالمون قرار گرفت https://t.me/romanman_ir/22622
رمان پسرخاله پارت 149 3.4 (18)3 سال پیش۹ دیدگاه پارت پسرخاله در کانالمون قرار گرفت https://t.me/romanman_ir/22579
رمان پسرخاله پارت 148 4.1 (43)3 سال پیشبدون دیدگاه رو تخت دراز بودم و زل زده بودم به سقف. احساس میکردم حالا افسرده ترین و تنها ترین و بی کس ترین آدم توی این عمارت درندشتم! دلم…
رمان پسرخاله پارت 147 4.7 (26)3 سال پیش۱ دیدگاه بهش خیره بودم که خیلی آروم و محزون گفت: -اون خیلی غمگین…یه جورایی تو شوکه…واقعا چرا سوفیا ؟ شاید سخت تر از خود یاسین…
رمان پسرخاله پارت 146 4.4 (30)3 سال پیش۱ دیدگاه مهم نبود.هیچ چیز دیگه برای من مهم نبود.هیچ چیز . خیلی آروم گفتم: -مهم نیست…گذشته ها گذشته!من دیگه به بهش فکر نمیکنم! نفس عمیقی کشید و با حالتی که…
رمان پسرخاله پارت 145 4.4 (29)3 سال پیشبدون دیدگاه بعداز مدتها برای اولینبار با بهراد همقدم شده بودم. با بهرادی که خیلی ناجور ازش جدا شده بودم اونم بخاطر دروغهای احساسی ای که بهم گفته بود. از دانشگاه…
رمان پسرخاله پارت 144 4.5 (22)3 سال پیشبدون دیدگاه بی مقدمه و با بی پاسخ گذاشتن سوالش گفتم: -من باید برم…خداحافظ یاسین! بلند شد و دنبالم اومد.اینجا به اینکه دختر و پسری خلوت…
رمان پسرخاله پارت 143 4.4 (30)3 سال پیش۱ دیدگاه ازش رو برگردوندم و جواب دادم: -منظورم مشخصه! دیگه نمیخوام ببینمت! اینبار وقتی جمله و جوابم رو شنید سکوت نکرد. دستم رو گرفت و یه کوچولو با خشم کشیدم…
رمان پسرخاله پارت 142 4.3 (32)3 سال پیشبدون دیدگاه سر کلاس حواسم به درس نبود.حواسم به هیچی نبود. به هیچی! خودکارو گرفته بودم توی دستم و بی توجه به حرفهای استاد خیره به تابلوی پر از شکل و…
رمان پسرخاله پارت 141 4.3 (36)3 سال پیش۱ دیدگاه اول صدای برخورد انگشتهاش به در رو شنیدم و بعدهم صدای خودش رو که سردرگم و پریشون سعی داشت بیاد داخل و احتمالا دلیل تغییر رفتارمو بفهمه: …
رمان پسرخاله پارت 140 4.7 (27)3 سال پیشبدون دیدگاه روی سکو ایستادم و دستهامو دور خودم حلقه کردم و خیره شدم به اونا که باربیکیو راه انداخته بودن و دور هم میگفتن و می خندیدن..حتی یاسین هم…
رمان پسرخاله پارت 139 4.3 (24)3 سال پیشبدون دیدگاه سری به رضایت تکون داد و گفت: -خوبه! خوبه که میدونی چرا اینجایی! انگشتهام کمی لرزش داشتن.نمیدونستم قراره چی بشنوم اما هرچی که بود…