رمان پسرخاله پارت 78

رمان پسرخاله پارت 78

۲۷ دیدگاه
    خندیدم ولی چون همون موقع خدمتکار همراه با لیوان اومد سمتم هیچی نگفتم و حتی با پس کشیدم که یه وقت متوجه نشه. لیوان رو گذاشت روی میز…
رمان پسرخاله پارت 77

رمان پسرخاله پارت 77

۲۷ دیدگاه
  چشمهام رو خیلی آروم وا کردم و به اولین جایی که نگاه کردم پنجره بود.میتونستم عبور نور رو لا به لای منافذهای اون تور لایی رنگ ببینم. چشم از…
رمان پسرخاله پارت 76

رمان پسرخاله پارت 76

۲۰ دیدگاه
    با چشم و ابرو به دستم که زیر تیشرتش بود اشاره کرد و گفت: -میشه دستتو دربیاری؟ سرمو یه کوچولو بالا گرفتم و به چشمهاش نگاه کردم. یه…
رمان پسرخاله پارت 75

رمان پسرخاله پارت 75

۳۱ دیدگاه
    لبهامو روهم فشردم و بعد آب دهنمو قورت دادم و گفتم: -دیگه نه…. خوشحال شد از جوابم.آهسته و آروم گفت: -درستش هم همینه…زنرگی ارزش اینکه بخاطر همچین حرفهایی…
رمان پسرخاله پارت 74

رمان پسرخاله پارت 74

۴۷ دیدگاه
  خودمو پرت کردم روی تخت و پتو رو تاروی صورتم بالا آوردم. میخواستم تا همیشه زیر همون پتو بمونم اما دیگه بیرون نیام. صدای جرو بحث خاله و مامان…
رمان پسرخاله پارت 73

رمان پسرخاله پارت 73

۵۳ دیدگاه
  نمیدونم چرا از همین حالا روش حساس شده بودم و تمام حرکات و رفتارش رو زیر نظر داشتم. چون برام قابل باور نبود آدمی که نامزد داره بخواد صادقانه…
رمان پسرخاله پارت 72

رمان پسرخاله پارت 72

۱۷ دیدگاه
    اضطراب اینو داشتم که مبادا سر میز شام یاسین رو ببینم.کلا ترس مواجه شدن باهاش تو سرم بود خصوصا بعداز اون افتضاحی که انجام دادم اما وقتی رسیدم…
رمان پسرخاله پارت 71

رمان پسرخاله پارت 71

۲۱ دیدگاه
    وای! داشتم گُر میگرفتم.بدون اینکه بقیه ی حرفهاش رو بشنوم خیلی سریع و بدو بدو از اتاقش زدم بیرون…. درو بستم. صدام زد اما حتی برنگشتم که پشت…
رمان پسرخاله پارت 70

رمان پسرخاله پارت 70

۶۶ دیدگاه
    بهش خیره شدم.به چشمهای خوش رنگش.به صورت جذابش و بعد پرسیدم: -چرا واسه تو مهم‌نیست ؟ واسه چند لحظه مکث کرد بعد برای لحظاتی نسبتا طولانی بهم نگاه…
رمان پسرخاله پارت 69

رمان پسرخاله پارت 69

۴۹ دیدگاه
  بدون اینکه حرفی بزنم و چیزی بگم جلو و جلوتر رفتم تا رسیدم به تختش. دو سه بار پشت سر هم سرفه کرد اما همچنان زیر همون پتو موند…
رمان پسرخاله پارت 68

رمان پسرخاله پارت 68

۴۱ دیدگاه
    کف دستهامو به هم مالیدم و پاهام تکون دادم و با کشیدنشون روی زمین سعی کردم گل و لای چسبیده به کف کفشم رو قبل از ورود به…
رمان پسرخاله پارت 67

رمان پسرخاله پارت 67

۲۲ دیدگاه
  *پنج روز بعد* کلاس که تموم شد، بلند شدم وسایلم رو برداشتم که بزنم بیرون. تو این چند رور فکرم همش مشغول بود.شده بودم مشترک مورد نظری که به…
رمان پسرخاله پارت 66

رمان پسرخاله پارت 66

۲۰ دیدگاه
  پرده رو کنار زدم و با باز کردن پنجره نگاهی به بیرون انداختم.حتی اونجا هم ندیدمش…رفت…جهان منو با حرفهاش زیرو رو کرد و رفت! ایستادم.انگشتهامو به آرومی روی لبهام…
رمان پسرخاله پارت 65

رمان پسرخاله پارت 65

۴۰ دیدگاه
  یه لبخند زد و خیره شد به صورتم و بعداز یه مکث کوتاه گفت: -خب…الان وقتشه برنده هرکاری میخواد بگه و بازنده که تو باشی براش انجام بدی! لحنش…
رمان پسرخاله پارت 64

رمان پسرخاله پارت 64

۱۸ دیدگاه
    لبخندی زد درحالی که نگاهش همچنان رو به گرمای بخاری بود . ودستهاشو به همون سمت گرفا میخواست انگشتاش گرم بشن و جون بگیرن. چنددقیقه ای هیچی نگفت…