رمان پسرخاله پارت 1893 سال پیش۱۹ دیدگاه خواستم برم که اسممو صدا زد و دستمو از پشت گرفت و گفت: -صبر کن سوفی… ایستادم و به آرومی چرخیدم سمتش. درست…
رمان عشق موازی پارت 153 سال پیش۱۰ دیدگاه* * * * متعجب از دور بهش خیره شدم … داره چیکار میکنه دقیقا؟! … پوفی کشیدم و قدم زنان بهش نزدیک شدم … پشتش ایستادم و لب زدم…
حوالی چشمانت ❤️👀 پارت403 سال پیش۶ دیدگاههوا از دیشب خیلی بهتر بود با نازگل صمیمی تر شده بودم و از هر دری با هم صحبت میکردیم،نازی هم گاهی در بحثامون شرکت میکرد ولی هنوز زیاد با…
رمان عشق موازی پارت 143 سال پیش۳ دیدگاه_ آلیس … آلیس خانوم؟! … خانومی نمیخوای بیدارشی؟! … . خمیازه ای کشیدم و به زحمت چشمامو باز کردم … با لبخند لب زد : _ سلام ، صبحت…
رمان گذشته سوخته پارت۷3 سال پیشبدون دیدگاهنگهبان که مردی پیر با موهای سفید بود و روی اتیکت لباسش نوشته بود*صادقی*با خوشرویی جوابم روداد:سلام دخترم روز شما هم بخیر،طبقه سوم. بالبخند خداحافظی کردم و به سمت آسانسور…
رمان عشق موازی پارت 133 سال پیش۶ دیدگاه* * * * _ الان واسه چی ما رو آوردی اینجا؟! … با سوالی که یکی از دخترا شاکی ازم پرسید ، برگشتم و بهشون خیره شدم … همهمه…
رمان عشق موازی پارت 123 سال پیشبدون دیدگاه… دو روز بعد … && آلیس && نفس عمیقی کشیدم و به خودم توی آینه خیره شدم … حسابی خفن شدم ، لبخند ریزی زدم … الان…
رمان گذشته سوخته پارت۶3 سال پیش۱ دیدگاه….سلام خانم ارجمند، من آتاش امیری هستم همون که با شما تصادف کرد و این آقا هم دوست بنده ایلیار اصا پرور هست… اون فردی که ایلیار معرفی شده بود…
رمان پسرخاله پارت 1883 سال پیش۸ دیدگاه نه اون دیگه حرفش رو زد و نه من دیگه سماجت و کنجکاوی کردم. چون با ماشین بابا رفتیم حتی تو مسیر هم این فرصت پیش نیومد که…
رمان عشق موازی پارت 113 سال پیش۱ دیدگاهدست به سینه شدم ، به دیوار تکیه دادم و سوالی بهش خیره شدم که سرشو انداخت پایین … همونطور که داشت با انگشتاش بازی میکرد، لب زد : _…
رمان عشق موازی پارت 103 سال پیش۲ دیدگاه&& سارا && خسته از بحث کردن بیخودی با ایلیاد ، به سمت طبقه ی بالا قدم برداشتم … به اتاقم که رسیدم ، به آرومی دستگیره ی در رو…
رمان گذشته سوخته پارت۵3 سال پیش۲ دیدگاهآروم آروم چشمام رو باز کردم اول همه چیز تار بود چندبار یشت سرهم پلک زدم تا تصویر رو به رو واضح شد. آیلار و دکتر هنوز داشتن صحبت می…
رمان گذشته سوخته پارت۴3 سال پیش۱ دیدگاه*یک ماه بعد* توی این یک ماه توی دانشگاه ثبت نام کرده بودم با کمک آیهان تونسته بودم گواهینامه رانندگیم رو توی ایران بگیرم و بهروز از طریق وکیلش برام…
رمان عشق موازی پارت 93 سال پیش۴ دیدگاهدر رو کنار زدم و از عمارت خارج شدم … بدون توجه به هیچ چیز و هیچ کس به سمت زیر زمین پا تند کردم ، دستگیره رو پایین کشیدم…
حوالی چشمانت ❤️👀 پارت 393 سال پیش۲ دیدگاهنیم ساعت بعد ماشین و نگه داشت بیشتر داخل ترافیک موندیم بر خلاف اینکه شنیده بودم فقط تهران ترافیک داره اینجا هم خیابوناش شلوغ بود. از ماشین پیاده شدیم…