رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 189

۱۹ دیدگاه
      خواستم برم که اسممو صدا زد و دستمو از پشت گرفت و گفت:     -صبر کن سوفی…     ایستادم و به آرومی چرخیدم سمتش. درست…

رمان عشق موازی پارت 15

۱۰ دیدگاه
* * * * متعجب از دور بهش خیره شدم … داره چیکار میکنه دقیقا؟! … پوفی کشیدم و قدم زنان بهش نزدیک شدم … پشتش ایستادم و لب زدم…

حوالی چشمانت ❤️👀 پارت40

۶ دیدگاه
هوا از دیشب خیلی بهتر بود با نازگل صمیمی تر شده بودم و از هر دری با هم صحبت میکردیم،نازی هم گاهی در بحثامون شرکت میکرد ولی هنوز زیاد با…

رمان عشق موازی پارت 14

۳ دیدگاه
_ آلیس … آلیس خانوم؟! … خانومی نمیخوای بیدارشی؟! … . خمیازه ای کشیدم و به زحمت چشمامو باز کردم … با لبخند لب زد : _ سلام ، صبحت…
رمان گذشته سوخته

رمان گذشته سوخته پارت۷

بدون دیدگاه
نگهبان که مردی پیر با موهای سفید بود و روی اتیکت لباسش نوشته بود*صادقی*با خوشرویی جوابم روداد:سلام دخترم روز شما هم بخیر،طبقه سوم. بالبخند خداحافظی کردم و به سمت آسانسور…

رمان عشق موازی پارت 13

۶ دیدگاه
* * * * _ الان واسه چی ما رو آوردی اینجا؟! … با سوالی که یکی از دخترا شاکی ازم پرسید ، برگشتم و بهشون خیره شدم … همهمه…
رمان گذشته سوخته

رمان گذشته سوخته پارت۶

۱ دیدگاه
….سلام خانم ارجمند، من آتاش امیری هستم همون که با شما تصادف کرد و این آقا هم دوست بنده ایلیار اصا پرور هست… اون فردی که ایلیار معرفی شده بود…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 188

۸ دیدگاه
    نه اون دیگه حرفش رو زد و نه من دیگه سماجت و کنجکاوی کردم. چون با ماشین بابا رفتیم حتی تو مسیر هم این فرصت پیش نیومد که…

رمان عشق موازی پارت 11

۱ دیدگاه
دست به سینه شدم ، به دیوار تکیه دادم و سوالی بهش خیره شدم که سرشو انداخت پایین … همونطور که داشت با انگشتاش بازی می‌کرد، لب زد : _…

رمان عشق موازی پارت 10

۲ دیدگاه
&& سارا && خسته از بحث کردن بیخودی با ایلیاد ، به سمت طبقه ی بالا قدم برداشتم … به اتاقم که رسیدم ، به آرومی دستگیره ی در رو…
رمان گذشته سوخته

رمان گذشته سوخته پارت۵

۲ دیدگاه
آروم آروم چشمام رو باز کردم اول همه چیز تار بود چندبار یشت سرهم پلک زدم تا تصویر رو به رو واضح شد. آیلار و دکتر هنوز داشتن صحبت می…
رمان گذشته سوخته

رمان گذشته سوخته پارت۴

۱ دیدگاه
*یک ماه بعد* توی این یک ماه توی دانشگاه ثبت نام کرده بودم با کمک آیهان تونسته بودم گواهینامه رانندگیم رو توی ایران بگیرم و بهروز از طریق وکیلش برام…

رمان عشق موازی پارت 9

۴ دیدگاه
در رو کنار زدم و از عمارت خارج شدم … بدون توجه به هیچ چیز و هیچ کس به سمت زیر زمین پا تند کردم ،‌ دستگیره رو پایین کشیدم…

حوالی چشمانت ❤️👀 پارت 39

۲ دیدگاه
نیم ساعت بعد ماشین و نگه داشت بیشتر داخل ترافیک موندیم بر خلاف اینکه شنیده بودم فقط تهران ترافیک داره اینجا هم خیابوناش شلوغ بود.   از ماشین پیاده شدیم…