وارد خونه که شدم،افسر پلیس بهم نگاه کرد… _خانوم! +جانم؟! _می تونم چند دقیقه وقتتونو بگیرم؟! +البته چرا که نه…! به سمتش رفتم وکنار خانوم جون نشستم و افسر…
یه چند دقیقه بعد بابای آریا بحثو شروع کرد : خوب امروز قراره این قراردادو امضا کنیم. میدونم همگی چند وقته منتظر بودین . بابت اینکه نتونستیم خدمت برسیم…