رمان اوج لذت پارت ۵۵

۱ دیدگاه
      دوباره از بطری دستش قلپی خورد. _ چی مـیگم؟ میگم جونمو باید ازش دور باشم، میگم دارم روانــی میشم. مجبورم بخاطر محافظت از خودش و آبروش ازش…

رمان اوج لذت پارت۵۴

بدون دیدگاه
      بقدری عصبانی بود که قابلیت کشتن چند نفر رو داشت. با سرعت سرسام آوری سمت خونه‌ی رفیقش روند… فقط اون عوضی‌ها می‌تونستن آرومش کنن.   موبایلش رو…

رمان اوج لذت پارت ۵۳

۱ دیدگاه
    با حس خاصی بهش نگاه می‌کرد. قهوه‌ای که براش آورده بود دست نخورده همونجا گذاشته شده بود.   دست دراز کرد تا لیوان قهوه رو برداره و به…

رمان اوج لذت پارت ۵۲

۱ دیدگاه
      دخترک حرصی لب تر کرد. _ ببخشید آقای دکتر من منشیم نه آبدارچیتون! _ خانوم محترم، آقای حسینی دیروز از پله سر خورد الان پاش تو گچه…

رمان اوج لذت پارت ۵۱

۲ دیدگاه
      برای اینکه دوباره صدای نوتیف پیام بیاد جواب دادم: “بله حتماً” همونطور که فکرش رو می‌کردم به ثانیه نکشید که صدای دینگ رو شنیدم. “تشکر مهربون:  …

رمان اوج لذت پارت ۴۹

بدون دیدگاه
    چند دقیقه بعد نفسش رو با شدت بیرون فرستاد و گفت: باشه فعلاً چاره‌ای نیست. مامان انگار خوشحال شده بود. _ خداروشکر. بچه‌م خونه حوصله‌ش سر میره اونجا…

رمان اوج لذت پارت ۴۸

بدون دیدگاه
    با این حرفم حامد سمت چپ و یکتا سمت راستم نشستن. خسته گوشیم رو برداشتم و وارد سایت لباس مجلسی شدم.   _ چی در نظرته یکتا جون؟…

رمان اوج لذت پارت ۴۷

۲ دیدگاه
    حامد نگاهی گذرا بهم انداخت و بقیه جوابم رو دادن. جوابم رو نمی‌داد که مهر تایید بزنه رو پیامی که داده بود؟   انگار دپرس شده بودم. تکلیفم…

رمان اوج لذت پارت ۴۶

۵ دیدگاه
    موهای مزاحمم و پشت گوشم فرستادم. _ هیچی عزیزم بیا بشین شام بخوریم.   پشت میز نشستیم و مشغول خوردن غذا شدیم. طولی نکشید که عصبانیت یکتا فروکش…

رمان اوج لذت پارت ۴۵

بدون دیدگاه
        زودتر از چیزی که تصورش و می‌کردم آماده شد و باهم به یکی از کافه‌های نزدیک خونه رفتیم تا برگشتنمون راحت باشه.   طبق گفته‌ی یکتا،…

رمان اوج لذت پارت ۴۴

بدون دیدگاه
ا   از این حسی که به حامد داشتم متنفر بودم. مخصوصاً با کارها و رفتارهایی که باهام کرد بدتر از حسم متنفر می‌شدم.   صدای مامان و یکتا از…

رمان اوج لذت پارت۴۳

بدون دیدگاه
  با دست خودش رو باد زد و آدامس تو دهنش رو جویید: _ آره خیلی. من گرماییم آخه. راستی چند شب پیش حامد یه گل رز زرد برام گرفت.…

رمان اوج لذت پارت ۴۲

بدون دیدگاه
    مک عمیقی به لب‌ پایینیش زد و با حرص گاز ریزی گرفت. با صدای پای شخصی سریع هر دو عقب کشیدن. پروا قصدش نزدیکی نبود، به هیچ عنوان!…

رمان اوج لذت پارت ۴۱

بدون دیدگاه
      با نشنیدنِ جوابی کلافه خم شد تا بلندش کنه. دستش رو به بازوی سالمش گرفت و خواست بلندش کنه. کمی که تکون خورد ملحفه‌ی روش کمی کنار…