رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 49

۱ دیدگاه
  -اصلا خودش هیچی…خودش به جهنم. بخت این بچه سیاهه. رضای خداست حکما که این دختر تو اوج جوونی بیوه شه مام راضی‌ایم به رضای خدا. شکر! اما مردم چی…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 48

۱ دیدگاه
    -نمیرم! نمیارم…تا این بیچاره‌ی از همه جا بی‌خبر از این خونه نره بیرون هیچ جا نمیرم … معین روی دو زانو نشست. معذب بودن از تک به تک…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 47

۱ دیدگاه
  -خب چه بهتر. زن پیرمرد میشدی قدر زن جوون و خوب می‌دونست . حالا مثلا من که آقات جوون بود زنش شدم چه پخی شدم و کجای دنیا رو گرفتم…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 46

بدون دیدگاه
  معین نگاهی با رعنا رد و بدل کرد. زن بیچاره از همه جا بی‌خبر بود. -ممنون از مهمون نوازیتون‌. مزاحم نمیشم. مادر رعنا خندید. -اختیار دارید آقا شکیبا. مراحمید. بفرمایید…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 45

۲ دیدگاه
  بهادر فورا طعنه‌ی آبدار معین را گرفت. -خدا رحمتش کنه! مجیدتون هم خیلی آقاست ولی..‌. گفت و لنگه‌ی در را تا انتها گشود و با دست به کوچه‌ی تاریک…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 44

۲ دیدگاه
  این بار جدی تر تشر زد. -خانمِ رعنا! اجازه میدی؟ رعنا فورا سر پایین انداخت… -با بهادر بودم… شانه هایش از انقباض درآمد. گوش شیطان کر انگار که  بالاخره…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 43

۵ دیدگاه
    اصلا از این چیزها بهانه در نمی آمد و تنها خودش بود که بیشتر سنگ روی یخ می‌شد. -فرمایش… زنگ را فشار نداده انگشتش را عقب کشید و…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 42

۲ دیدگاه
  بیشتر از این اصرار می‌کرد این بار با خودش دست به یقه می‌شد. -رعنا دیگه! در حال خودش نبود وگرنه که امکان نداشت اسم دخترک خیره سر را پیش…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 41

بدون دیدگاه
  -حرف حقه داداش…. صدای ضعیفی از دورتر شنیده شد و سیامک ادامه داد. -حرف ممدم همینه! این بار دیگر خبری از اعتراض ممد هم نبود. معین یک بار دیگر…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 40

۳ دیدگاه
  – به خدا نفهمیدم تا اینجا  چطوری اومدم رعنا با دهان باز نفس می‌کشید و دیگر قدرت جواب دادن نداشت. -خوبی دیگه؟ ها؟ چرا حرف نمیزنی پس؟ نمی‌توانست آغوش…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 39

۲ دیدگاه
  سیامک بریده بریده جواب داد: -خواستم خاطرش جمع باشه که ما امین ناموسیم و این صحبتا… رعنا ترسیده و کلافه نگاهی به در انداخت. این جا ماندن جایز نبود.…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 38

۴ دیدگاه
    رعنا که چشم تنگ کرد و یک قدم دیگر به در نزدیک شد بار دیگر صدای کلید شانه هایش را پراند. -یا امام حسین. صدای کلیده … گفت…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 37

۳ دیدگاه
  -الووووو! این پیام بعدی بود که به گوشی‌اش رسید. گوشی را برداشت و در حالی که سعی میکرد به تکه‌ی پارچه و ربط آن به معین و صد البته…
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 36

۴ دیدگاه
  آسیه نرم به گونه کوبید. -صلوات بفرستید جون مامان…بیا برو بشین مادر…از داداشت هم به دل نگیر …نگرانه… -نگرانه چی؟ بچه صغیره مگه رعنا؟ حتما کاری داشته رفته بیرون……
رمان شاهرگ

رمان شاهرگ پارت 35

۱ دیدگاه
  نگاهش را از پدرش گرفت و به مجیدی داد که با صورت سرخ شده مرضیه را که بر سر راهش ایستاده بود کنار زد و خودش را به معین…