رمان خاتون عروس نحس پارت 365 ماه پیش۱ دیدگاه سینی حلوا و خرما رو روی میز گذاشتم و برای بدرقه عمه فروغ تا جلوی در رفتم. خسته بودم و پاهام دیگه یاری نمیکرد اما هنوز نمیتونستم استراحت کنم.…
رمان خاتون عروس نحس پارت 355 ماه پیش۳ دیدگاه همه اتفاقای بد داشت پشت سر هم میافتاد. شبیه توهم یا یه کابوس وحشتناک به نظر میرسید. داریوش مبتلا به سرطان پیشرفته شده و دکتر تنها راه نجات رو…
رمان خاتون عروس نحس پارت 345 ماه پیش۴ دیدگاه توماج دندون قروچه ای کرد و نفس پر حرصش تنم رو لرزوند. ولی پیش اون همه ادم چکار از دستش برمیومد؟ اونم دقیقا پیش چشم شوهرم که دریده و…
رمان خاتون عروس نحس پارت 335 ماه پیش۱ دیدگاه سرم رو بالا گرفتم و گفتم: -میمونی؟ موهام رو پشت گوشم فرستاد و گفت: -اینجوری دلبری میکنی رفتن سخت تر میشه خودت میدونی که نمیشه،باید برم! چونه م از…
رمان خاتون عروس نحس پارت325 ماه پیش۴ دیدگاه #پارت_۱۱۸ #فصل_۱ قفسه سینه م به حدی سنگین بود که به خس خس افتادم. دیگه ازش نمیترسیدم،من مرگ و به چشم خودم دیدم،فقط ازش متنفر بودم.…
رمان خاتون عروس نحس پارت 316 ماه پیش۸ دیدگاه#پارت_۱۱۲ #فصل_۱ از تحقیراش،از لحن حرف زدنش،از لمس ممنوعه هام متنفر بودم. مظلومانه هق زدم و نفسی نداشتم وقتی که لب زدم: -ن…نکن…بهم…دست نزن سیلی محکمی…
رمان خاتون عروس نحس پارت 306 ماه پیش۱ دیدگاه نیمه شب رسید و توماج هنوز به خونه برنگشته بود. صدای جر و بحث خان جون و بابا علی هم نشون میداد عمق فاجعه بیشتر از اون حرفاست. داریوش…
رمان خاتون عروس نحس پارت 296 ماه پیش۲ دیدگاه بنیتا از جاش بلند شد و دامن کوتاهش رو پایین تر کشید تا لباسش مرتب تر به نظر برسه. و من درست کنار گوشم صدای پوزخند توماج رو شنیدم.…
رمان خاتون عروس نحس پارت 286 ماه پیش۱ دیدگاه با صدای عصبی خان جون توی راهرو سرک کشیدم. در اتاق توماج باز بود و خان جون هم کوتاه نمیومد. عصاش رو روی زمین کوبید و گفت: -همینی که…
رمان خاتون عروس نحس پارت 276 ماه پیش۱ دیدگاه پاهام رو دو طرفش گذاشت و جوری دستش رو دور کمرم حلقه کرد که برای بیشتر نچسبیدن به شکم و سینه ش دستام رو روی قفسه سینه ش گذاشتم…
رمان خاتون عروس نحس پارت 266 ماه پیش۲ دیدگاه پلکم با تیک عصبی میپرید وقتی دیدم که داریوش جعبه رو از توی جیبش در آورد و به خان جون داد. اگه با چشمای خودم نمیدیدم فکر میکردم خان…
رمان خاتون عروس نحس پارت ۲۵6 ماه پیش۲ دیدگاه داریوش مردِ خوبِ زندگی من نبود. توی اون یه سال در حقم خوبی نکرد. جر کتک و تحقیر و بی محلی چیزی ازش ندیدم اما تنها کسی بود که…
رمان خاتون عروس نحس پارت ۲۳6 ماه پیشبدون دیدگاه توی بغلش به تقلا افتاده بودم و داشتم از وحشت میمردم. اگه میفهمیدن اولین نفر پدر و برادرام حکم مرگم و امضا میکردن. توماج منو محکم تر به…
رمان خاتون عروس نحس پارت ۲۴6 ماه پیش۷ دیدگاه توماج که رفت منم یکی از شلوارهاش رو پوشیدم و از اتاق بیرون زدم. با احتیاط وارد راهرو شدم و از شانس خوبم کسی اون اطراف نبود. با اینکه…
رمان خاتون عروس نحس پارت ۲۲7 ماه پیش۴ دیدگاه صداش شبیه غرش رعد و برق بود. منو میترسوند. توی اون شرایط اونقدر دل نازک شده بودم که توقع دعوا نداشتم. چونه که لرزوندم منو توی بغلش بیشتر فشار…