رمان ماتیک پارت ۷۳

بدون دیدگاه
      چشمانش را بست و اینبار سعی کرد مچ پایش را حرکت دهد اما نتوانست   با همان حال بد خودش را سمت پاتختی کشید و موبایلش را…

رمان ماتیک پارت ۷۲

۳ دیدگاه
        دردی طبیعی که بخاطر مراقبت های ساواش آنقدر ها هم شدید نبود اما صدای جیغ دخترک را بالا برد   ساواش گردنش را بوسید و اما…

رمان ماتیک پارت۷۱

۲ دیدگاه
      به سخنی چشمانش را بست و عقب کشید   سعی کرد وانمود کند هرگز کسی به اسم امیر براتی نزدیک همسرش نبوده‌ است!   دندان هایش را…

رمان ماتیک پارت ۷۰

۳ دیدگاه
  _ خفه شو   با گریه التماس کرد   _ به قران قسم حتی دستشم بهم نخورده حتی شمارمو نداشت   از شدت خجالت و شرم سرخ شده بود…

رمان ماتیک پارت ۶۹

۴ دیدگاه
    ناخواسته پشت سر هم دروغ هایش را ردیف کرد   _ بهت خیانت کردم میشنوی؟ برامم مهم نبود طرفم کیه اگر امیر نمیشد یک مرد دیگه پیدا می‌کردم…

رمان ماتیک پارت۶۸

۳ دیدگاه
  امیر از شدت ضربه‌ی دست ساواش روی زمین افتاد .   این خرد شدن را جلوی لادن برایش سنگین تمام شد   ساواش که یقه اش را گرفت با…

رمان ماتیک پارت ۶۷

۱ دیدگاه
      نزدیک شدن براتی را احساس کرد اما ترجیح داد که سکوت کند و وانمود کند که حواسش نیست.   _واقعا دختر باهوشی هستی!   خندید تعریف و…

رمان ماتیک پارت ۶۶

بدون دیدگاه
      بلند تر هق زد   گم شده بود…. در میان درست و غلط بودن این‌ماجرا گم شده بود.   دست و پا می‌زد تا خودش را نجات…

رمان ماتیک پارت ۶۵

۱ دیدگاه
      لادن به چشم‌هایش نگاه کرد و هیچ اثری از شوخی ندید.   چشم از او دزدید و خواست سمت اتاق خواب برود که ساواش مانع او شد:…

رمان ماتیک پارت ۶۴

۲ دیدگاه
      براتی سری تکان داد و لبخند زد   _خوبه که روراستی.   کتاب را از زیر دست لادن کشید و صفحه‌ی اولش را آورد.   _درس رو…

رمان ماتیک پارت ۶۳

بدون دیدگاه
      لادن دستش را روی سینه‌اش گذاشت و کمی خم شد:   _چشم دیگه امری نداری ؟   _اخلاق گندتم یکم درست کنی حله ، البته فقط با…

رمان ماتیک پارت ۶۲

بدون دیدگاه
      _ تمام تمرکزتو میذاری رو درس و مشقت من میشم همون استاد دانش‌پژوه قبلا چه بسا جدی تر و سختگیر تر تو هم میشی همون لادن قبلی…

رمان ماتیک پارت ۶۱

۱ دیدگاه
  دخترک که جوابش را نداد فاصله‌ای که بین خودش و لادن بود را با قدم‌های بلندی به صفر رساند.   یکی از دستانش را زیر پای لادن گذاشت و…

رمان ماتیک پارت ۶۰

بدون دیدگاه
      زیر چشمی به قامتِ بلندِ ساواش که در چهارچوبِ درِ آشپزخانه قرار گرفته بود نگاه کرد.   لباس‌هایش را عوض کرده بود   تکه نانِ خشک را…

رمان ماتیک پارت ۵۹

بدون دیدگاه
    با شنیدن صدای بسته شدن در به کتاب‌های کمک درسی فنری شده‌ای که پایین تختش چیده شده بود نگاه کرد.   زورِ ساواش به او می‌چربید!   دلش…