رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۳۰ 4.6 (15)

بدون دیدگاه
    بدون اینکه توجه خاصی به حرف های امیری نشان دهد مشغول انالیز کردن اشپزخانه ی شیک و بزرگ بود. اشپزخانه ی شرکت این بچه مایه دار ها از…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۲۸ 4.4 (16)

بدون دیدگاه
    _نمی خوام… دوسش ندالم. ببلش خونشون. عزیز جون می دُفت همه دختلایی که دول و وَل بابات و عموت می گَلدن می خوان پولاشونو بدزدن. صدلا تا پولامونو…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۲۶ 4.4 (13)

۱ دیدگاه
        خنده اش درانی قطع شد و اخم هایش در هم رفت. مگر کالا بود که اگر نخواستش به صاحبش پسش بدهد. از این لفظ خوشش نیامد.…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۲۵ 4.5 (17)

بدون دیدگاه
        _خجالت !خجالت برای چی؟ نکنه به خاطر دیدن صدرا  بدون شلوار خجالت میکشی؟   صورتش با لبو مو نمی زد. با خجالتی که به خاطر رک…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۲۳ 4.3 (19)

۱ دیدگاه
    پیرمرد ترسیده سری به معنای تفهیم تکان داد. می دانست اگه کلامی دیگر درباره ی چکاوک سخن بگوید، باید قید ان  پول هنگفت  که قرار بود بگیرد را…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۲۲ 4.3 (15)

۱ دیدگاه
    دخالت بیجای این مرد در کارش کم  بود، که صدای قل دیگرش هم بلند شد.   _ چرا اینجوری باهاش حرف میزنی ؟   انگار او طلبکار تر…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت 21 4.6 (15)

بدون دیدگاه
    سعی کرد نگاهش را از شانه ی عریانش بگیرد. سخت بود ان چنگ هایی که از گوشه کناره های لباس پاره شده معلوم بود را ببیند و از…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۱۸ 4.3 (18)

بدون دیدگاه
    سه  نفری جلو تر از همه به راه افتادند. از قرار معلوم کدخدا زحمت آمدن را به خود نداده بود و باید همراه هووهای عزیزش تا خانه ی…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۱۵ 4.2 (21)

بدون دیدگاه
    به سمتشان دوید و درست بغل دست اصلان ایستاد.حداقل اینگونه می توانست او را بهتر کنترل کند.         در عرض چند دقیقه صدای گوسفند ها…