رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۱۴ 4.6 (20)

بدون دیدگاه
    همان طور که گوش قرمز شده اش را ماساژ می داد گفت: _خدا لعنتت کنه صدرا.پس فردا که مجبورت کردم پول کادوی ولنتاین همشونو بدی حالت جا میاد.…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت۱۲ 4.7 (22)

بدون دیدگاه
      درگیر بستن سربند روی موهایش بود. سخت بود با یک دست کار کردن.     با امدن دستی روی دستش سربند را رها کرد.این دست های مردانه…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۱۰ 4.7 (21)

بدون دیدگاه
    _سرمی که تازه براش وصل کردیم تموم بشه می تونید ببریدش. اگه کاری ندارید با اجازتون ما دیگه بریم.     به گفتن یک”بفرمایید”اکتفا کرد و با رفتن…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۸ 4.5 (28)

بدون دیدگاه
      ابراهیم با دیدن رفتار محترمانه او کمی از جبهه اش کوتاه امد. دست او را ارام فشرد. _ممنون ، نیازی به کمک نیست…. بفرمایید.     برود!!!!…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۷ 4.2 (33)

بدون دیدگاه
      کنارش احساس امنیت داشت…. امنیتی که باعث شد دو شب را با ارامش بخوابد و نگران این نباشد که فردا صبح کسی روی سرش خراب شود.  …
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۵ 4.5 (23)

بدون دیدگاه
    روی صندلی کنار شومینه نشسته بود و به ظاهر کتاب می خواند. اما تمام حواسش به حرکات  چکاوک بود. انگار می خواست چیزی بگوید که هی دهانش را…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۴ 3.9 (26)

بدون دیدگاه
    صدرا با همان  ابرو های بالارفته گفت: _نه!!!!پس چته  ؟؟؟تا دو دقیقه ولت می کنم یا می زنی خودتو ناقص می کنی یا می شینی ابغوره می گیری.…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت ۳ 4.6 (23)

۲ دیدگاه
          صدرا از واکنش غیره منتظره او هول زده  یک قدم به عقب برداشت و گفت: _یواش بابا… چرا جفتک می ندازی به من رحم نداری…
رمان ناجی

رمان ناجی پارت 1 4.4 (25)

۱ دیدگاه
خلاصه: چکاوک دختری روستایی که به اجبار پدرش مجبوره صیغه ی یک پیرمرد ۷۰ ساله بشه و درصورتی که بچش پسر باشه پایبند اون زندگی بشه و به عقد اون…