رمان پروانه ام پارت ۳۰1 سال پیشبدون دیدگاه – چی شده پروانه ؟ چی می گفتن بهم ؟! پروانه کاملا مقابل سالومه ایستاد … در حالیکه تلاش می کرد وحشت صداشو پنهان کنه ، گفت…
رمان پروانه ام پارت ۲۹1 سال پیشبدون دیدگاه دست سالومه رو گرفت … بعد هر دو به سمت مهمانخانه دویدند … . هوای سرد و منجمدِ پاییزی به گونه های پروانه سیلی می زد و…
رمان پروانه ام پارت ۲۸1 سال پیشبدون دیدگاه و بعد بلاخره به گریه افتاد . نگاه خیسش چرخید روی بدن پروانه … بیشتر روی سینه هاش که زیر آب بود ، مکث کرد .…
رمان پروانه ام پارت ۲۷1 سال پیشبدون دیدگاه به سختی می تونست جلوی گریه اش رو بگیره . به سمت حوضچه ی لاجوردی رفت … پاش رو توی آب گرم و زلال گذاشت … و بعد…
رمان پروانه ام پارت ۲۶1 سال پیشبدون دیدگاه *** وقتی دوباره بیدار شد … دور و اطرافش سکوت بود ! سکوتی سنگین و با وقار که بعد از تمام هیاهویی که تجربه کرده بود ، آرامش…
رمان پروانه ام پارت ۲۵1 سال پیشبدون دیدگاه نوازش های خوفناکش ادامه داشت … پروانه حس خفگی می کرد . نگاه سیاوش خان رو تنش چرخید : – چجوری بهت بفهمونم که مال منی ؟…
رمان پروانه ام پارت ۲۴1 سال پیشبدون دیدگاه و دیگه ادامه نداد . لزومی نمی دید … بدون کلمات هم می تونست پروانه رو قبضه روح کنه . پروانه نفس عمیقی کشید … و…
رمان پروانه ام پارت ۲۳1 سال پیشبدون دیدگاه چیزهایی که شنیده بود … برای ذهن بکر و پاکِ اون فراتر از حد تحمل بود . وحشتی که به بند بند وجودش مستولی شده بود … نزدیک…
رمان پروانه ام پارت ۲۲1 سال پیشبدون دیدگاه متوجه خوش و بش خانم بزرگ با زنی میانسال شد . زن به خودش زحمت داده و تا پای مبل اونا اومده بود … فقط برای اینکه…
رمان پروانه ام پارت ۲۱1 سال پیشبدون دیدگاه گفت و به سرعت پنجره رو بست … . با بسته شدن پنجره ، جریان هوای سردی که پوست پروانه رو لمس می کرد ، قطع شد…
رمان پروانه ام پارت ۲۰1 سال پیش۳ دیدگاه هراسان به عقب چرخید … و با دیدن زهرا نفس راحتی کشید . زهرا بدون اینکه دمپایی هاشو از پا در بیاره ، دوید توی اتاق…
رمان پروانه ام پارت ۱۹1 سال پیشبدون دیدگاه مردمک های پروانه از وحشتی موهوم لرزید … بدنِ بی دفاعش رو بیشتر به دیوار چسبوند . سیاوش اسلحه رو که به گوشه ی دیوار تکیه زده…
رمان پروانه ام پارت ۱۸1 سال پیشبدون دیدگاه پروانه فقط نگاه کرد به سیاوش خان … که پاهای بلندش رو روی هم انداخته بود و قهوه ی ترکش رو مزه مزه می کرد … …
رمان پروانه ام پارت ۱۷1 سال پیشبدون دیدگاه نگاه زهرا رنگ تاسف و سرزنش گرفت : – سرت رو به باد می دی ! ولی سالومه دست پروانه رو گرفت و با دلگرمی…
رمان پروانه ام پارت۱۶.1 سال پیشبدون دیدگاه سکوتی که توی سرش سوت می کشید … بدتر از سکوت قبرهای قبرستان بود … . احساس تنهایی عمیقی که داشت اونو از پا می…