رمان یاسمین پارت آخر5 سال پیش۱ دیدگاههولش دادم کنار و گفتم : -خیلی لوسی کاوه ! حالا وقت شوخی یه ! کاوه – تو چرا اینقدر بد بینی ؟ بیا بریم یه چیزی بخوریم . نیم…
رمان یاسمین پارت 65 سال پیشبدون دیدگاه-نخیر ماشین ندارم . -حالا چرا اینقدر با من غریبی می کنی ؟ حتما فرنوش از من پیش ت بد گفته ؟ -فرنوش ؟ در مورد شما ؟ اصلاً .…
رمان یاسمین پارت 55 سال پیشبدون دیدگاه-از دلشوره و دلواپسی های تو هم ممنون . تلفن رو قطع کردم . وقتی برگشتم که از فریبا تشکر و عذر خواهی کنم ، دیدم تکیه شو داده به…
رمان یاسمین پارت 45 سال پیشبدون دیدگاهاگه زنم نشی بجون مادرم تو سر کچلم شق شق میزنم همه غش و ریسه رفته بودن رفتم دوباره در گوشش گفتم : -کاوه خجالت بکش ! این دری وری…
رمان یاسمین پارت 35 سال پیشبدون دیدگاهسرخودم داد زدم که خوددار باشم . پسر بچه چهارده ساله که نیستم ! دیگه به ساعت نگاه نکردم . حرکت آروم عقربه هاش آزارم میداد . شاید حدود شصت…
رمان یاسمین پارت 25 سال پیشبدون دیدگاهفرنوش – می خوام بدونم اون ایده چی بود که بخاطرش فداکاری کردین ؟ نمی دونستم در مقابل یه همچین سوالی چی بگم . برگشتم و دیدم یه دختر بچه…
رمان یاسمین پارت یک5 سال پیش۱ دیدگاهرمان یاسمین نویسنده : م.مودب پور کاوه – چرا اینقدر طولش دادی پسر؟ ترم تموم شد دیگه . حالا کو تا دوباره بچه ها رو ببینم . داشتم ازشون…