رمان خان پارت19

بدون دیدگاه
  گلناز تو ماشین نشسته بودیم ازش پرسیدم آقا امیر.. کجا میریم؟ جایی قرار گذاشتین؟ امیر: همون امیر بگو.. اره.. قرار بود تهرانو بگردیم دیگه.. امروزم بیکارم.. سینما رفتی تا…

رمان خان پارت 18

۵ دیدگاه
  گلناز رسیدیم تو یه کوچه با درخت های سپیدار بلند… یه در بزرگ چوبی انتهای کوچه بود رسیدیم جلوی در دوتا بوق زد یه مرد مسن که موهاش یه…

رمان خان پارت 17

۴ دیدگاه
  گلناز دیگه نمیتونستم طاقت بیارم عملا با هم رابطه دارن حتی اگه یک در هزار شک داشتم حالا با شنیدن این حرف شکم به یقین تبدیل شده بود.. سرتو…

رمان خان پارت 16

بدون دیدگاه
    گلناز لباسمو که عوض کردم رو به مامان گفتم راستی مامان…افراخان میگه برای بچه پرستار بگیریم.‌.. مامان:آخه چرا؟کم دردسر کشیدی ؟تازه شر این زن ارباب وارش کم شده…

رمان خان پارت 15

بدون دیدگاه
    افراخان با دیدن چهره ب رنگ پریده و موهای بهم ریخته و صورت کبود و خونی وارش جا خوردم دستش که به تخت بسته شده بود رو اونقدر…

رمان خان پارت 14

۱ دیدگاه
  خداوند… انگار بعضی ها را ،خیلی با حوصله آفریده! از عشق ،از محبت،صبر،وفاداری،معرفت به مقدار زیاد در وجودشان گذاشته… اصلا این بعضی ها انگارصرفا برای خوب شدن حالمان آمده…

رمان خان پارت 13

بدون دیدگاه
  افراخان کتاب مورد علاقمو از کتابخونه برداشتم و از در مخفی اشپزخونه به سمت باغ رفتم و روبه روی درخت بلوطی جای همیشگی نشستم جای شکر داشت که گلناز…

رمان خان پارت 12

بدون دیدگاه
  افراخان خواهش میکنم ولم کن بزار بخوابم دستشو بالاتر اورد و روی سینه هام گذاشت : – گلناز دلم بدجور هوای بدنتو کرده هوس بوی تنتو کردم بزار اروم…

رمان خان پارت11

۲ دیدگاه
  _خوب تو چی گفتی؟! _گفتم نه وارش پوزخندی زد و گفت: _پس خیالش رو راحت کردی متعجب گفتم: _یعنی چی؟! _خیالش راحت شده تو دیگه عاشق افراخان نیستی و…

رمان خان پارت10

۱ دیدگاه
    نفس عمیقی کشیدم و با خونسردی لب زدم: _نازنین؟! بهم خیره شد و با نازی که تو صداش داشت لب زد: _جانم؟! _دیگه هیچوقت به خودت اجازه نده…

رمان خان پارت 9

۶ دیدگاه
  بعد از رفتن خاله خانوم متعجب رو به آمله خانوم لب زدم: _پس دخترش کجاست؟! _دخترش نیومده مثل اینکه آهانی گفتم و به روبروم خیره شدم دوباره به سمت…

رمان خان پارت 8

بدون دیدگاه
  چند دقیقه ای بینمون به سکوت گذشت. فشاری به بازوم داد و با کمی تاخیر، سرش رو به طرفم چرخوند و گفت: -دیگه کافیه، سرما میخوری. و بعد بلند…

رمان خان پارت 7

بدون دیدگاه
  با شنیدن صدای آمله خانم، قدمی به عقب برداشت و ازم دور شد. آمله خانم، وحشت زده به طرفم دوید و گفت: -ای وای گلناز، خوبی؟ درد داشتم؛ زیاد.…

رمان خان پارت 6

۳ دیدگاه
  جرئت این رو نداشتم حتی به صورتش نگاه کنم. به سر باندپیچی شده اش. سرم رو پایین انداختم و اجازه دادم اشک هام روی گونه هام بریزن. در فاصله…

رمان خان پارت 5

بدون دیدگاه
  پاسخی ندادم. شرم کرده بودم! توی این سن یه سری حرفا و کارا برام سنگین بود. چند دقیقه ای مشغول حرف زدن بودیم که صدای در اومد. اونقدری محکم…