رمان مال من باش پارت 283 سال پیش۲ دیدگاه&& ایلیاد && عصبی به سارا خیره شده بودم که صدای زنگ خونه بلند شد … یعنی کی میتونست باشه؟! فشاری به مچ دستش آوردم که صورتش توی هم رفت…
رمان مال من باش پارت 273 سال پیش۶ دیدگاه&& سارا && همینطور عصبی داشتم به کیسه بوکس ضربه میزدم که صدای ایلیاد رو شنیدم : _ اوه اوه ! چه عصبی … . نفس عمیقی کشیدم و دست…
رمان مال من باش پارت 263 سال پیش۹ دیدگاه&& سارا && ناراحت و غمگین بهش خیره شده بودم … همین چند دیقه پیش دکتر رفت ! اما خیلی توصیه کرد که بیشتر مواظب خودش باشه … ! زبونی…
رمان مال من باش پارت 253 سال پیش۱۲ دیدگاهچند تا سرفه ی پی در پی کرد و به سختی لب زد : _ کمکم کن برم توی عمارت … هنوز ساکت سرجام ایستاده بودم و گریه می کردم…
رمان مال من باش پارت243 سال پیش۲ دیدگاهبا نفس نفس خم شدم و دستامو گذاشتم روی زانوهام … دیگه توان نداشتم ! همینطور داشتم تند تند نفس می کشیدم که ایلیاد نزدیکم شد و حرصی گفت :…
رمان مال من باش پارت 233 سال پیش۶ دیدگاه_ دوست نداری؟! با شنیدن صدای ایلیاد از توی فکر در اومدم و نگاهمو بهش دوختم … سر میز ناهار بودیم ، ساعت هم که دو بعد از ظهره ……
رمان مال من باش پارت 223 سال پیش۸ دیدگاهبه سراسر سالن نگاهی انداختم … خیلی اینجا عجییب بود! عجیب و ترسناک … ! همینطور مضطرب مشغول بررسی سالن بودم که صدای عصبی ایلیاد رو شنیدم : _…
رمان مال من باش پارت 213 سال پیشبدون دیدگاهخودشو کمی جلو کشید … خم شد و از روی میز بسته ی سیگارش رو برداشت ، یه نخ بیرون کشید و بسته رو گذاشت روی میز … سیگار رو…
رمان مال من باش پارت 203 سال پیشبدون دیدگاه_ برو داخل … یکم ساکت نگاش کردم و در اخر از کنارش رد شدم و داخل عمارت شدم … عمارتی که به نظرم خیلی زیاد شبیه عمارتِ افشین…
رمان مال من باش پارت 193 سال پیش۲ دیدگاههنوز چند قدم بیشتر از عمارت لعنتیش فاصله نگرفته بودم که صداش به گوشم رسید : _ وایسا ، سارا … سرعت قدمامو بیشتر کردم تا بهم نرسه…
رمان مال من باش پارت 183 سال پیش۱ دیدگاه&& ایلیاد && پوک عمیقی به سیگار توی دستم زدم و نگاه خیرمو بهش دوختم … روی صندلی لم داده بود و با فنجون قهوه ی تو دستش ور میرفت…
رمان مال من باش پارت 173 سال پیش۲ دیدگاه&& سارا && با استرس شروع کردم به جوییدن لبم … سرمو کمی کج کردم و به افشین که داشت با آبتین حرف می زد ، نگاهی انداختم … دلهره…
رمان مال من باش پارت 163 سال پیش۷ دیدگاهبا حس دستش روی بالاتنم ، به سرعت چشمامو باز کردم و نگاه عصبیم رو بهش دوختم … لبخندی زد و ابرویی بالا انداخت … دیگه داره شورِشو در میاره…
رمان مال من باش پارت 153 سال پیش۱۲ دیدگاهنفس عمیقی کشیدم … مشتمو با کمی مکث بالا بردم و چند بار اروم به در اتاق کار افشین کوبیدم … بعد از اینکه شامش رو خورد اومد توی اتاق…
رمان مال من باش پارت 143 سال پیش۱ دیدگاهسری به طرفین تکون دادم و یه نگاه کلی به اطرافم انداختم … یه دختر رو هم نمی تونی بین اینا پیدا کنی! همشون پسر هستن و پسر … هوفی…