رمان مال من باش پارت 28

4.8
(10)

&& ایلیاد &&

عصبی به سارا خیره شده بودم که صدای زنگ خونه بلند شد …
یعنی کی میتونست باشه؟!
فشاری به مچ دستش آوردم که صورتش توی هم رفت ، مچشو ول کردم و به سمت آیفون حرکت کردم …
اما با دیدن کسی که پشت در بود نفسم گرفت !
افشین !!!
اون اینجا چیکار میکنه آخه؟!
زودی به سمت سارا برگشتم ، عصبی و تند تند گفتم :

+ ببین چی میگم سارا …
میری توی اتاقت بیرون هم نمیای !
باشه؟!

دست به سینه شد و با اخم گفت :

_ اونوَقت چرا دقیقا؟!

با پایان حرفش زنگ خونه دوباره به صدا در اومد …
چند بار مضطرب نگاهمو بین افشینی که خیلی عصبی بود و سارا ، رد و بدل کردم …
در آخر با عصبانیت رو به سارا گفتم :

+ سارا کاری که میگم رو انجام بده …
زووود باش … .

خداروشکر دست از لجبازی برداشت …
برگشت و حرکت کرد …
هوفی کشیدم و برگشتم طرف آیفون …
دکمه ی در باز کن رو فشار دادم و به سمت حیاط خونه پا تند کردم …
به حیاط که رسیدم ، افشین رو دیدم …
اومده بود توی خونه !
اخم ریزی کردم ، بهش نزدیک شدم و گفتم :

+ چرا اومدی اینجا افشین؟! …

ابرویی بالا انداخت ، پوزخندی زد و گفت :

_ چه سوال مسخره ای !

اخم غلیظی کرد ، به سرش اشاره کرد و لب زد :

_ تو اصلا میدونی چه بلایی سرم آوردی؟!
با اون ضربه ای که به سرم زدی ، رگ داخلیم پاره شد و خونریزی مغزی کردم !

هنوز همونطور بیخیال داشتم نگاش می کردم که با حرص بهم نزدیک شد ، یقمو گرفت توی دستاش و با عصبانیت غرید :

_ موهامو تراشیدن !
منو بردن اتاق عمل … عملم کردن !
میفهمی عوضی؟!

دستامو بالا آوردم و گذاشتم روی دستاش ، همونطور که سعی داشتم یقمو از لای دستاش بیرون بکشم … با خونسردی لب زدم :

+ خب … به من چه؟!

به عقب هلم داد و داد زد :

_ به توچه؟! هاااا؟! … به توچه کثافت؟!
تو باعث تموم این اتفاقات بودی … تووووو !

نگران سرمو به سمت پنجره ی اتاق سارا چرخوندم …
خدایا … خودت رحم کن !
اگه متوجه بشه افشین اومده … خدایا احساسی نشه !
سرمو برگردوندم طرف افشین و با عصبانیت لب زدم :

+ تو خودت دنبال دردسر بودی !
من داشتم معاملمو انجام میدادم !
غلط کردی توی کار من دخالت کردی … !

صورتش قرمز شده بود مثل گورجه !
نفسای عمیق می کشید …
خیلی داشت خودشو کنترل می کرد .. !
عصبی پوزخندی زد و گفت :

_ توقع داشتی میزاشتم هر گوهی دلت میخواد بخوری و هیچی بهت نگم؟!
وجدانم اجازه نمیداد که هیچکاری نکنم و کاری به کارت نگیرم !

+ خیله خب … تو معامله ی منو بهم زدی و منم زدم خودتو داغون کردم !
پس دیگه الان دقیقا مشکل کجاست؟!

با خشم داد زد :

_ مشکل اونجاست که تو میخواستی منو بُکشی !
میفهمی؟!

دستامو توی جیبای شلوارم کردم …
نگاهی به سر تا پاش انداختم و  با پوزخند گفتم :

+ خب …‌ حالا که زنده ای !

با این حرفم مثل اینکه دیگه اختیارشو از دست داد !
تفنگشو از جیبش بیرون کشید و بهم نزدیک شد ، تفنگو به سرم فشار داد و لب زد :

_ الان که یه شلیک توی مغزت بکنم ، اون موقع حساب کار دستت میاد حرومزاده ی عوضی !

پوزخندی زدم …
داشت بلوف میزد !
هیچ غلطی نمیتونست بکنه … !

+ توی عمارت خودم میخوای منو بکشی؟!

پوزخندی زدم و ادامه دادم :

+ باشه …
اما حواست هست که چه آینده ای با اینکار در انتظار تو و افرادته؟!

دادی کشید و عقب رفت …
با خشم رو بهم داد زد :

_ الان نه … ولی مطمعن باش یه روز میکُشمت !
مطمعن باش ایلیاااااد … .

پوزخندی زدم که برگشت و به سمت در خروجی عمارت حرکت کرد …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nafas
Nafas
2 سال قبل

میشه امروز یه پارتم بزاری ؟

Nafas
Nafas
2 سال قبل

وووییی میشه امروز یک پارت دیگه بزاری نویسنده؟

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x