رمان وارث دل پارت ۴۵

بدون دیدگاه
      دکتر به سرهنگ زل زد دست هاش رو تو هم قلاب کرد.. -خوب سرهنگ اگه میشه خلاصه جریان این بیمار رو برای من تعریف کنید چون خیلی…

رمان وارث دل پارت ۴۴

۴ دیدگاه
      دکتر از جاش بلند شد با غرور سمتم قدم برداشت خاله صنم دستی به لباسم زد شروع کرد به بازکردن دکمه های لباسم حالم داشت بد میشد..…

رمان وارث دل پارت ۴۳

۱ دیدگاه
      نفسم رو بیرون دادم و از جام بلند شدم چیزی از مرضیه ندیده بودم تا کار چند روز پیشش شاید مقصر من بودم.. جنبه شراب خوردن نداشتم…

رمان وارث دل پارت ۴۲

۲ دیدگاه
      -خودتی امیر لبخند عمیقی زدم جدیتی به صدام.. به نگاهم.. به لحن حرف زدم دادم و گفتم :   -بله مادر خودمم. حالا بریم اول مریم رو…

رمان وارث دل پارت ۴۱

۱ دیدگاه
      راوی   دکتر نگاهی با اخم به امیرسالار انداخت.. -این دیگه کیه اقای بزرگوار باز چی شده!؟؟   امیرسالار نفس عمیقی کشیدمگ و گفت : -میشه سوال…

رمان وارث دل پارت ۴۰

۹ دیدگاه
      با تعجب بهم زل زد.. یه دفعه با اخم اومد سمتم طوری اومد سمتم که از ترس یه قدم رفتم.. بهم که رسید خم شد توی صورتم..…

رمان وارث دل پارت ۳۹

۲ دیدگاه
    از این سوالش جا خوردم همینطور خیره بهم بود. چقدر پرو بود که اینطور سوالی از من می پرسید.. دندونام رو با غیض گذاشتم روی هم و گفتم…

رمان وارث دل پارت ۳۸

۱ دیدگاه
        گلوم به سوزش افتاد مگه اب نبود!؟؟ مزه اش اونقدر بد بود که سریع لیوان کناریش رو چنگی زدم و سر کشیدم.. مزه ی شیرین این…

رمان وارث دل پارت ۳۷

بدون دیدگاه
      مرضیه نگاهی به اسرا انداخت.. اخمی کرد.. -باز داری کار میکنی!!؟ مگه نگفتم نباید کار کنی الان‌تو‌دگه خانم این خونه ای.. اسیه داشت جارو می زد.. بااین…

رمان وارث دل پارت ۳۶

بدون دیدگاه
      -چرا گل بانو بریم بعد دستگیره ی در رو کشیدم و سریع پیاده شدم منتظر شدم‌که گل بانو هم بیاد سنگینی نگاه ارش هنوز روم بود.. نمی…

رمان وارث دل پارت ۳۵

۱ دیدگاه
      قدمی جلو برداشتم چهره ام اشفته بود روبه روی پرستار ایستادمو و گفتو : -همسرم اینجا بستریه دخترمم کوچکه داره بهونش رو میگیره.. فقط چند دقیقه ببینتش..…

رمان وارث دل پارت ۳۴

۶ دیدگاه
    شونه ی امیرسالار رو گرفت و‌ سمت راحتی هدایتش کرد کمکش کرد بشینه.. دکتر نگاهی به صورت امیرسالار انداخت -اقای بزرگوار مگه نگفتم شما باید استراحت کنید!!؟ نیاید…

رمان وارث دل پارت ۳۳

۳ دیدگاه
    راوی   خدیجه طبق معمول از نماز خونه زد بیرون و دوباره رفت سمت ICU کار این چند روزه اش همش همین بود. می رفت و می اومد…

رمان وارث دل پارت ۳۲

۲ دیدگاه
      -…فهمیده بودن انگار سم خورده بود.. یکی مجبورش کرده بود یا خودش خورده بود نمی دونم اما بهرحال بچم رفت.. عزیز درودنه ام رفت‌. اونقدر مظلوم بود…

رمان وارث دل پارت ۳۱

۲ دیدگاه
    گل بانو نگاه پر تعجبی بهم کرد با چشم های گرد شده چنگی به گونه اش زد و گفت : -تو بیابون چکار می کردی تکو تنها دخترم..…