رمان وارث دل پارت ۹۰ 4.1 (15)

۳ دیدگاه
    _اقا گفتم با خودشون کار دارم حاجی پوفی زیر لب کشید و رفت سمت ماشین شیشه ی سمت خانم بزرگ باز بود کتایون خانم با حالت سوالی روبه…

رمان وارث دل پارت ۸۸ 4.3 (18)

۳ دیدگاه
      آرش نفس امیر شده بیرون داد و گفت آره حالم خوبه داشتم فکر میکردم به اسلان چیزهایی که شنیدم از رعیت روستات. اینطور که اوضاع معلومه چندان…

رمان وارث دل پارت ۸۴ 4.2 (20)

۱ دیدگاه
      _…افتاده به جون خانواده ات انگار هلنا یه روز برای هوا خوری می یاد خارج از عمارت ادم اسلان اون رو میگیره و می بره پیش اسلان…

رمان وارث دل پارت ۸۱ 4 (19)

۱ دیدگاه
      فیض سرش رو پایین انداخت و گفت :من شرمنده ام اقا نیشخندی زدم و دستی توی هوا تکون دادم عذر خواهی تو اصلا به درد من نمی…

رمان وارث دل پارت ۸۰ 4.5 (16)

۱ دیدگاه
      -توریست ‌.. -اره نکنه توریست هم نمی دونی چیه!؟ با لب های فشرده شده گفتم : راستش نه یادم نمی اومد خندید‌.   -گردشگر.. توی روستای تو…

رمان وارث دل پارت ۷۶ 4.4 (19)

۱ دیدگاه
    اسلان حاج قمبر برام گفته بود که چه بلایی سر دخترش اورده اما اوم چکارش به روستای من با حالت سوالی گفتم : اون چکارش به روستای من…