رمان وارث دل پارت ۱۰۳ 4.4 (22)

۲ دیدگاه
      فکر نکنم کار اشتباهی بوده باشه نیشخند پررنگی زدم و سرم رو تکون دادم _تو واقعا حال بهم زن ترین کسی هستی که دیدم اوایل ما وجود…

رمان وارث دل پارت ۹۶ 4.4 (13)

۱ دیدگاه
      تا اینکه کامل برگشت دستی دور گردنم حلقه کرد با اون چشم های خمار و جذابش بهم خیره شده بود خندیدم و گفتم :دوستت دارم لبخندی زد…

رمان وارث دل پارت ۹۵ 4.1 (17)

۲ دیدگاه
      _مامان اون ها رو نمیشه الان بیاریم نمیشه ماهرخ اون ها رو نمیده مامان تک ابرویی بالا انداخت با اخم های تو هم رفته گفت : برای…

رمان وارث دل پارت۹۴ 4.6 (19)

۴ دیدگاه
      فرشته خانم با حالت گنگی گفت : قاب عکس که همیشه روی عسلی بود اقا من برنداشتم کوروش حالش گرفته شد انگار یه تیکه از وجودش ازش…

رمان وارث دل پارت ۹۳ 4 (18)

۷ دیدگاه
      _اره مامان… پیداش کردم سه تا بچه ازش دارم چشم هاش گرد تر شد : سه تا بچه!؟ چجوری پسرم!!؟ شما توی این مدت باهم بودین!! خندیدم…

رمان وارث دل پارت ۹۱ 4.6 (15)

۲ دیدگاه
    لگن روگرفتم از مادر ارش لبخندی زد و گفت : خیر ببینی پسرم.. لبخند زوری زدم و گفتم : خواهش می کنم ببرمش کنار تنور!؟ سری رو تکون…