رمان آرزوهای گمشده پارت 5

بدون دیدگاه
  کلید را توی قفل چرخاندم و وارد لابی ساختمان شدم. ساختمان شش واحدیمان نیازی به نگهبان نداشت؛ همه‌ی همسایه‌ها صاحب خانه بودند و از وقتی به اینجا آمده بودیم…

رمان آرزوهای گمشده پارت 4

بدون دیدگاه
  لبخند زدم و گفتم: –پدرم مغازه‌ی شیرینی و خشکبار داشتن، یه حلیمه خانم داشتیم که بهترین شیرینی‌ها و کیک‌ها رو درست می‌کرد. اکثرش رو از اون یاد گرفتم. کلاس…

رمان آرزوهای گمشده پارت 3

۲ دیدگاه
  سر جای قبلی‌اش نشست و با هیجان گفت: –نه بابا؟! چه خوب. دوباره مشغول شدم: –والا؛ خواهرزاده‌ی خانوم سراج، تو تجریش کافی شاپ داره، قراره صحبت کنه برم اونجا…
آرزوهای گمشده

رمان آرزوهای گمشده پارت یک

بدون دیدگاه
دلربا عَجملو “آرزوهای گمشده” صدای بوق ممتد گوشی نشان از قطع تماس توسط فرد پشت خط را می داد. گوشی را پایین آورد و روی میز پرت کرد. آرنج‌هایش را…