رمان رسم دل پارت ۳۵2 سال پیشبدون دیدگاه از دانشکده زدم بیرون به سمت دانشکدهی مهشید رفتم. خیلی استرس داشتم و ترسیده بودم. نفسم بالا نمیاومد تا رسیدم در کلاسشون استاد از کلاس…
رمان رسم دل پارت ۳۴2 سال پیشبدون دیدگاه شیدا مکثی کرد و به فکر فرو رفت. توان حرف زدن با سارا رو نداشت و ازش خجالت میکشید. ترجیح داد حرفشون رو باور بکنه. با منو…
رمان رسم دل پارت ۳۳2 سال پیشبدون دیدگاه شیدا دم در ورودی منتظر ایستاده بود و حسابی از برخورد با کیاوش استرس داشت. بالاخره در آسانسور باز شد و اول پری بانو بعد سبد گلی که…
رمان رسم دل پارت ۳۲2 سال پیشبدون دیدگاه مکثی کردم و نگاهی به چشمهای از حدقه بیرون زدهی مهشید نگاه کردم و ادامه دادم: -البته راستش رو بخوای پولش هم وسوسهام کرده. بالاخره کم پولی…
رمان رسم دل پارت ۳۱2 سال پیشبدون دیدگاه با صدای مهشید به خودم اومدم و سرم رو سمتش چرخوندم. دو تا ماگ بزرگ نسکافه دستش بود. با تعجب نگاهی بهم کرد و گفت: -با توام…
رمان رسم دل پارت ۳۰2 سال پیش۱ دیدگاه پری بانو ابرویی در هم کشید و خیلی بی میل دوباره صندلی رو کشید و نشست. انگشتهای دستش رو توی هم گره زده و گذاشت روی میز…
رمان رسم دل پارت ۲۹2 سال پیشبدون دیدگاه کیاوش اخمهاش رو در هم کشید و معترض جواب داد: -بازم که یادت رفت. مثل همیشه؛ جاهای خلوت؛ من چی ازت میگیرم؟ بدو زود باش منتظرم. …
رمان رسم دل پارت ۲۸2 سال پیشبدون دیدگاه سارا با عصبانیت مشت دیگهای حوالهاش کرد با حرص گفت: -اون که همش چند متر بیشتر نبود. تازه اینقدر اصرار کردی منم قبول کردم. میخواستی مثلا…
رمان رسم دل پارت ۲۷2 سال پیشبدون دیدگاه یه کم از آب پرتقال رو خورد و سرش رو عقب کشید. کیاوش هم اصراری نکرد لیوان رو، کنار تخت روی دراور گذاشت. توی سکوت به چهرهی…
رمان رسم دل پارت ۲۶2 سال پیشبدون دیدگاه یک دقیقه از رفتن کیاوش نگذشته بود که صدای فریادش فضای خونه رو پر کرد. -یا فاطمه زهرا به دادم برس. سارااا! پری بانو با عجله…
رمان رسم دل پارت ۲۵2 سال پیشبدون دیدگاه کیاوش آروم از زیر میز خیلی نامحسوس دستش رو به رون سارا رسوند و شروع کرد به نوازش کرد. سارا به شدت بدنش یخ کرده بود و زیر…
رمان رسم دل پارت ۲۴2 سال پیشبدون دیدگاه سارا عمیقا توی فکر رفته بود. واقعا اصلا انتظار شنیدن این حرف رو نداشت. خودش رو برای هر چیزی آماده کرده بود جزء این مورد. سکوت…
رمان رسم دل پارت ۲۳2 سال پیشبدون دیدگاه سارا نگاهی پرسشگرانه از سر تا پای کیاوش انداخت و معنادار پرسید: -خب بفرمایید آقای آریایی تعریف کنید بنده سرا پا گوشم. کیاوش آب دهنش رو…
رمان رسم دل پارت ۲۲2 سال پیش۱ دیدگاه مهشید متفکرانه نگاهی بهم انداخت و گفت: -والاه نمیدونم چی میشه. ولی حس میکنم کار خدا بوده که این خانم امینی آشنات در اومد. شاید همین…
رمان رسم دل پارت ۲۱2 سال پیش۱ دیدگاه سرم درد میکرد و احساس خستگی داشتم. به مهشید زنگ زدم تا بیاد دنبالم. به سالن اصلی رفتم تا با پری جون هم خداحافظی کنم. همچنان گرم صحبت…