رمان شالوده عشق پارت 3451 هفته پیشبدون دیدگاه این بار سکوت شدیدتر شد و گلی به سختی زمزمه کرد: -خدا لعنتش کنه… امیدوارم به زمین گرم ب… انگشت هایم را سریع روی لب هایش گذاشتم تا…
رمان شالوده عشق پارت 3442 هفته پیش۱ دیدگاه -آخه چرا؟ چه ربطی به شما داشت خانوم جان؟! با پشت دست صورتم را خشک کردم و محکم بینیام را بالا کشیدم. -وقتی که گندم…
رمان شالوده عشق پارت 3433 هفته پیشبدون دیدگاه نفس عمیقی کشیدم. -شاید برای خیلی ها اینجوری باشه. شاید خیلی زوج ها با دوست داشتنشون میزنن تو دهن همه مشکلات اما برای ما موضوع فقط خودمون نبودیم.…
رمان شالوده عشق پارت 3424 هفته پیشبدون دیدگاه نفس عمیقی کشیدم. -شاید برای خیلی ها اینجوری باشه. شاید خیلی زوج ها با دوست داشتنشون میزنن تو دهن همه مشکلات اما برای ما موضوع فقط خودمون نبودیم.…
رمان شالوده عشق پارت 3411 ماه پیشبدون دیدگاه اما شاهین بیرحمانه ادامه داد: -به خودت بیا امیر از این افراط و تفریطی که داری دست بردار. شده خودتو تیکه تیکه کنی و از نو بسازی این کارو…
رمان شالوده عشق پارت 3401 ماه پیش۱ دیدگاه آنوقت بود که میتوانست با خیالی راحت در دنیای تارکیش، در دنیای بدون شمیمش غرق شود و غرق شود و غرق شود. اما به نظر میرسید امروز روز…
رمان شالوده عشق پارت 3391 ماه پیشبدون دیدگاه این بار نه فقط روی کاغذ بلکه برای همیشه از زندگیام برود وگرنه هیچ تضمینی برای کنترل قلبم نبود که دوان دوان به طرفش نروم و از دلتنگی…
رمان شالوده عشق پارت 3382 ماه پیشبدون دیدگاه اگه بخوای میتونی همراهم بیای! -همراهت بیام؟ کجا؟! با تردید زمزمه کرد: -فکر کنم نگرانم شدی! وقتی خواستم برم از سرم عکس بگیرم میتونی باهام…
رمان شالوده عشق پارت 3372 ماه پیش۱ دیدگاه -ما روزهای زیادی برای هم بودیم اما روزهایی که برات خندیدمو خیلی کم یادم میاد! -شمیم… -معمولاً آدم ها ازدواج میکنن تا وصالشون کاملتر بشه اما ازدواج برای…
رمان شالوده عشق پارت 3362 ماه پیشبدون دیدگاه از سر پایین نصیر و چشم های براق امیرخان مشخص بود که حرف هایمان را شنیدند و به وضوح دیدم که سیب آدم امیرخان محکم تکان…
رمان شالوده عشق پارت 3352 ماه پیشبدون دیدگاه شانهاش را فشردم و همانطور که همراه خود به داخل هدایتش میکردم، از امیرخان و نگاهش که از زمان تلفن صحبت کردن رویم قفل شده بود، رو گرفتم و…
رمان شالوده عشق پارت 3342 ماه پیش۲ دیدگاه -صداتو شنیدم بهتر شدم فداتشم… حالت خوبه دیگه مگه نه؟ راحتی؟ کم و کسری ای چیزی نداری؟! میزان دفعاتی که این سوال را پرسیده بود…
رمان شالوده عشق پارت 3333 ماه پیشبدون دیدگاه حرصی پیالهاش را برداشتم و همانطور که از ظرف خوش آب و رنگ سرخابیام در پیاله سالاد میریختم، تمام سعیم این بود که دندان هایم از فشار زیادی…
رمان شالوده عشق پارت 3323 ماه پیشبدون دیدگاه تند نفس کشید تا تحت تاثیر شدید حسرت، پشیمانی و عذاب وجدان گلویش درد نگیرد. گلو دردی که چندی وقتی بود به آن دچار شده و به…
رمان شالوده عشق پارت3313 ماه پیش۶ دیدگاه برای افکار لعنتیام اخم کردم و مستقیم سر اصل مطلب رفتم. -شنیدم میخوای شبو اینجا بگذرونی! بیآنکه نگاه خیرهاش را از صورتم جدا…