رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۲۰

۴ دیدگاه
    آه سردی کشید و سینی غذا را جلوتر آورد. طعم مطبوع غذا تازه داشت رنگ به رخ سفیدش می‌داد که زود کنار کشید. در حد دوسه قاشق برای…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۹

۱ دیدگاه
  ن چشم‌های مرد از تعجب درشت شد. او اصلاً به خاطر اینکه مبادا آهو چیزی بشنود، صدا بالا نمی‌برد! – من غلط کنم صدام رو برای شما بالا ببرم!…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۸

۱ دیدگاه
    لبش را زیر دندان گزید و قاشق را در دست فشرد. اگر آهو این حرف‌ها را می‌شنید چه؟ دلش از لحن تحقیرآمیز مادرش گرفت.‌‌ قبلاً از این اخلاق‌ها…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۷

۱ دیدگاه
    آهو تکیه‌اش را به دیوار داد و از فکرهایی که مادر یاسین درموردش می‌کرد، با غم پلک روی هم فشرد، همین یک قلم را کم داشت. به عنوان…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۶

۱ دیدگاه
          با تعجب پرسید. – اینجا دیگه کجاست؟ کجا پیاده شم؟   از آینه نگاهی گذرا به او انداخت. حق داشت تعجب کند ولی زیاد حال…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۵

۲ دیدگاه
    با تعجب به خودش اشاره کرد. – با من هستین؟   پرستار نگاه چپکی به او کرد و تشر زد. – مرد دیگه‌ای مگه تو این اتاق هست؟…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۴

۱۵ دیدگاه
      اشک از گوشه‌های پلکش جاری و داخل گوش‌هایش رفت. زخم‌های تازه‌ی صورتش از شوری اشک به گزگز افتاد و او فقط لب گزید. کاش می‌شد صورتش را…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۳

۱ دیدگاه
      درمانده دستی به صورتش کشید. باید بغلش می‌کرد؟ از همان وضعیت‌هایی بود که اعتقادش وادارش می‌کرد دعا کند چنین موقعیتی برای دشمنش هم رقم نخورد!   عصبی…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۲

۱ دیدگاه
      قطره اشک از گونه‌اش سر خورد و او تک‌خندی از آن روزها زد. با سبیل‌هایی که مختص به نوجوانی بود، رژ قرمزرنگ روی لب می‌کشید و احساس…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۱

۳ دیدگاه
      نزدیک رفت. – آقا پسر دوتا از این ماهی‌ها رو میدی به من؟   – چشم کدوماشو بدم؟ سه دُم باشه؟ قرمز  یک‌دست یا خال‌خالی؟   تک‌خندی…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۱۰

بدون دیدگاه
      آهو که از این همه جدیت مرد جا خورده بود، لب پایینش را به دندان کشید و زیرچشمی نگاهش کرد. چرا انتظار داشت مثل دو بار برخورد…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۹

بدون دیدگاه
          گیج و منگ به رقمی که پشت هم روی صفحه به نمایش درآمده بود نگاه کرد و با شک پلک زد. مطمئن بود هیچ کسی…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۸

۷ دیدگاه
  ن     سری به نشانه‌ی تاسف تکان داد. – ولی انگار قسمت چیز دیگه‌ایه! فکر دیگه‌ای تو سرته یا می‌خوای رهاش کنی به امون خدا؟! اگه نمی‌تونی کاری…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۷

۲ دیدگاه
    🤍🤍🤍🤍   یکی از چند طیف رنگ سبزی که از بالای دار آویزان کرده بود را کشید و با ظرافت تمام، مشغول زدن یکی از خاص‌ترین گره‌هایی که…
رمان شوکا

رمان شوکا پارت ۶

۴ دیدگاه
      یاسر که بچه ته‌تغاری بود و هیچ‌کس از زبون شیطانش در امان نمی‌ماند، طبق معمول با خنده  گفت: – چشم مامان روشن حاج معراج! از دختر مردم…