در جعبه رو بست و سرجاش گذاشت و با دستاش خاک هار و سرجاش ریخت، دست گذاشت زمین بلند بشه که مرد نزدیکش شد. -تموم شد دیگه؟؟؟خدا یه امشبه مارو…

شمارش و گرفت و گوشی روی آیفون گذاشت و سرش وباز روی میز گذاشت “مشترک مورد نظر خاموش میباشد” با بهت سرش و بلند کرد. خاموش؟؟؟به اخرین پیامش نگاه کرد…

تو آسمون روشن ترین ستارمی خاطره هامون یادم میاد چشم سیاه ناز نگات برات میمیرم نمیدونی دیوونم کرد رنگ چشات عماد لبخندی زد و نگاهش و ازم دزدید ، یه…

از جام بلندشدم کلافه دور خودم چرخیدم و چشمام بستم و داد زدم: -این حسادت نیست دارم از شما میپرسم زیاده خواهیه اگر دلم بخواد عشق اول مردی باشم!؟؟ تو…

عماد دست گذاشت جلو دهنش که هانا خندش و نبینه. هانا با دقت و اخم زل زده بود به من و عماد!! هانا -بابای من و مسخره میکنید؟؟خدا ناراحت میشه…

-خدا..خدا …خـــدا …نمیخواستم …بهم رحم کن!! در خونه باز بود به سرعت بیرون رفتم امین خسته و تکیده به دیوار تکیه داده بود و غرق افکارش بود ، ماشینش دم…

-حالت خوبه نارگل؟؟؟از خستگی غش کردی دختر!! این یعنی بلند شو مسلط باش!!این یعنی ضعف و بذار بعدا الان وقتش نیست ،این یعنی صدای من و میبینی میلرزه؟؟؟سردی دستای من…

-سلام! -خوبی میلاد نیستت!! بدون اینکه توجهی به جواب دادن به سوالم بکنه پرسید: – خوش میگذره؟! -آره بدک نیست،تو در چه حالی؟؟؟ -مگه مهمه واست؟؟ -این چه حرفیه معلومه…

سرم و نزدیک تر بردم ..تا صدای ناله هاش حتی یه قدم به عقب برم نگردونه…. سرمو کنار گوشش بردم و زمزمه کردم: -همه کسم…باش تا من بتونم سرپا بایستم….خب!…

لاله با دلهره و اضطراب نگاهی به من که کنار تخت عمه ایستاده و بدون حرف به فرش رنگین زیر پام خیره شده بودم کرد و با عجله از اتاق…

-بس کن بهت اجازه نمیدم…. -میخوام اینو بدونی که درد تحمل پیشنهادش برات سخت مثل جون کندن هرشب من میشد..اونوقت هیچوقت ساده حاضر به بخشیدنش نمیشدی..مثل تموم این سالهایی که…

-لباسهای من کثیفن؟! -نگفتم کثیفن گفتم آلوده ن نشستی رو ملافه من ، من رو این تخت می خوابم!! امین با ناباوری لباسش و چند بار تکوند و خواست حرفی…

-میلاد حوصله بیرون رفتن ندارم سرم هم درد میکنه تو پاشو بیا اینجا !! -تو شب نشینی هات کم بخورعزیز من!اینا اثرات بخور بخور های دیشبته!! -میتونــــم!!!میخورم..جنبه ش هم دارم…دلستر…

-جان بهادر!؟ -منو بزار برم پایین خواهش میکنم -نمیخوام میخوام تا ابد همینجوری بغلت کنم تا از دلتنگی های این همه مدتم کم بشه! حورا آه عمیقی کشید و هیچی…

آغوش گرمی سرشو بغل کرد.نفس عمیقی کشید.چه بوی خوبی میداد.بوی مهربانی وعشق… بازهم نفس کشید.دستی پشت کمرش نشست کمرشو مالشت میداد و آروم آروم ضربه می زد.دلش نمیخواست چشمهاشو باز…