رمان اردیبهشت پارت ۲۹3 سال پیش۷ دیدگاه توی قلب آرام انگار هزار تا پروانه ی ریزه میزه و رنگی به پرواز در اومدن … برق توی چشماش دوباره جون گرفت . لیوان چاییشو گذاشت روی…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۱۸3 سال پیشبدون دیدگاه از کجا این افکار به سرش میزد؟ در هر صورت بدبین و شکاک بود… _نه اهورا، من فقط الان احتیاج به زمان دارم. خواهش میکنم. …
رمان اکالیپتوس پارت 75 سال پیش۴۹ دیدگاه در اتاق را با احتیاط بستم کمی صبر کردم و با نشنیدن صدای گریه آلا با خیال راحت حرکت کردم چند روز قبل زمانی که شاهرخ خان اجازه ورودمان…
رمان اکالیپتوس پارت 65 سال پیش۳ دیدگاه خلاصه و مفید برایش از هفته ای که گذرانده بودم گفتم دوباره در آغوشم گرفت و گفت شانس آورده که توانستم از زیر دست شاهرخ خان نجات پیدا کنم…
رمان اکالیپتوس پارت 55 سال پیش۵ دیدگاه با رفتن شاهرخ خان و لوکان با خالد و مادرش تنها شدم لحظه آخر غمزه خودش را مهمان شاهرخ خان کرد از قیافه عصبانی لوکان خنده ام گرفت خدمتکار…
رمان اکالیپتوس پارت 45 سال پیش۶ دیدگاه به دستور شاهرخ خان لباس خیره کننده ای پوشیده و به پیشواز مرگ میرفتم ! روی تخت نشستم و مشغول پوشیدن کفش های مشکی رنگ شدم نگاهی به جسم…
رمان اکالیپتوس پارت 35 سال پیش۱ دیدگاه بارها مواد جابه جا کردم … محموله و جنس های قاچاق تحویل گرفتم … چندین بار به دستور سلمان و شیخ به همراه یاشار افرادی را دزدیده بودیم گاهی…
رمان اکالیپتوس پارت 25 سال پیش۱ دیدگاه کم کم خورشید غروب می کرد و هوا تاریک تر می شد تمام بدنم گرفته بود و پای راستم غرق خون بود که صدای قدم های محکمی را از…
رمان اکالیپتوس پارت یک5 سال پیش۱۱ دیدگاه همانطور که دستانم را جیب سویشرت ارتشیم فرو کرده بودم به اطرافم نگاهی انداختم برای بار چندم سرمو بلند کردم و به طبقه بالا نگاه کردم در تاریکی چیزی…