رمان مادمازل پارت ۲۷
حواسم اصلا پی نگاه های کنجکاو و پردقت و موشکافانه ی آراز نبود.اونقدر واسه باز کردن پیام فرزام شوق و اشتیاق داشتم که اصلا هیچکس رو نمی دیدم.هیچکس!…
رمان مادمازل پارت ۲۶
گوشی موبایلم رو برداشت و دوباره اومد سمتم.اونو به طرفم گرفت و گفت: -بگیرش…جواب پیامشو بده تا اونم پر نکشیده! سرم رو خیلی آروم به سمتش برگردوندم…
رمان مادمازل پارت ۲۵
نه حوصله ی کارخونه رو داشتم،نه قهوه خونه و کافه نه هیچ جهنم دره ی دیگه… این کلمه ی لعنتی “رفت” مداوم توی سرم میپیچید و مخیله ام…
رمان مادمازل پارت ۲۴
* فرزام * برای هزارمین بار شماره اش رو گرفتم اما جواب نمیداد.سابقه نداشت من رو تا این حد از خودش بی خبر نگه داره اما الان…
رمان مادمازل مارت ۲۳
مردد به ادکلنهای روی میز نگاه کردم و درنهایت اونی رو انتخاب کردم که بوی ملیحتر و دخترونه تری داشت. سرش رو فشار دادم و یکی دو پیس…
رمان مادمازل پارت ۲۲
مااهل گفتن این حرفها توروی پدرمون نبودیم.این کاری بود که راستین یکبار انجام داد و ما به خودمون قول داده بودیم تکرارش نکنیم.ولی حالا که پای دل و علاقه…
رمان مادمازل پارت ۲۱
کنار ریما نشستم و از گوشه ی چشم به بابا نگاه کردم.اخمهاش رو هنوز وا نکرده بود و این یعنی همچنان دلخوره. خود فرزام اشارا ای به پیرهنش انداخت…
رمان مادمازل پارت ۲۰
بلند شدم همراه نیکو راه افتادم سمت آشپزخونه.باید میفهمیدم اینجا چخبره و چرا فرزام یا لااقل فرزاد رو نیست. همینکه از سالن پذیرایی فاصله گرفتیم دست نیکو رو گرفتم…
رمان مادمازل پارت ۱۹
این اولینباری بود که ما به صورت رسمی و با عنوانی غیر از همسایه به خونه ی بزرگمهرها میرفتیم. البته همه چیز یه حالت خونوادگی و خصوصی داشت چون…
رمان مادمازل پارت ۱۸
* رستا * تخته شاسی رو گرفته بودم دستم و طرح میزدم. این اولینباری بود که برای کشیدن اون صورت داشتم به قوه ی تخیلم فشار میاوردم. حالا…
رمان مادمازل پارت ۱۷
خندید و یک گام عقب رفت.دستاشو به کمر بلند و باریکش تکیه داد و با ناز و ادایی که من غش میرفتم واسش گفت: .برات برقصم!؟ دستامو…
رمان مادمازل پارت ۱۶
پیرزنها که ظاهرا میخواستن سوار آسانسور بشن، ایستاده بودن وبا تاسف و انزجار خیره خیره مارو نگاه میکردن. ترگل برای اینکه نخنده سرشو پایین انداخت و لبهاش رو بهم…
رمان مادمازل پارت۱۵
موفق شده بودم از رفتن به کانادا و ادامه ی تحصیل تویکی از دانشگاه های اونجا منصرفش بکنم. اصلا چرا رفتن، اونم وقتی که من هستم … ترگل واسه…
رمان مادمازل پارت۱۴
نمیخواست باورم کنه.از وقتی فهمیده بودم بالاخره بعداز اونهمه کشمکش و بحث و جدال مجبورشدم برم خواستگاری دختری که انتخاب خودشون بود نه من،دیگه حاضر نبود بشه همون ترگل…