*فرزام*   برای اینکه این دخترو از جوابی که داده منصرف بکنم و کاری انجام بدم که خودش پیغوم بفرسته علاقه ای به ادامه ی این ارتباط نداره،تقریبا هررفتار گُه…

وقتی نظرم رو بهش گفتم یه لبخند بی نهایت پر حرص و گیج کننده زد و گفت:     -چقدر تو روشنفکری بابا!     تبسنی زدم و متواضع گفتم:…

من فهمیده بودم دوست داشتن به مدتش نیست!گاهی ما تو یه نگاه یا حتی تو چندساعت، عاشق و دلباخته ی کسی میشیم که شدت و میزانش با چندسال برابری میکنه!…

چیزی نگفتم وتا ده دقیقه بعدش حتی منتظر بودم رو کنه سمتم و با لبخند بگه شوخی کرده و از دلم دربیاره اما این اتفاق اصلا نیفتاد.خیلی برج زهرمار تشریف…

دختری با کتونی های قرمز، کوله پشتی آبی باخال های سفید و موهای لختی که بازیچه دستهای باد شده بودن کی میتونست باشه جز نیکو…!؟ تکیه داده بود به تیر…

امیدوار بودم این حرفها و تیکه ها ختم نشه به از دست دادن فرزامی که دلم از همین حالا خواهان و بالاخواهش شده بود. گذشتن از این شخصیت جذاب و…

رو به روش نشستم و بهش نگاه کردم.این خواستگاری برای من شبیه به یه بازی شده بود. بازی ای که مرحله به مرحله جلو میرفتم و به طرز بیقرارانه ای…

با چشم و ابرو اشاره ای به شرت و سوتینم انداخت و گفت:   -اوناروهم دربیار…شرت و سوتینت!   شوکه تر ازقبل بهش خیره شدم.تقریبا باخودم مطمئن بودم این یه…

من واقعا هم نمیدونستم از کجا باید شروع کنم. یعنی فرزام اونقدر همچی تموم و ایده ال بود از نظر من که نمیتونستم به مورد خاصی اشاره کنم. من همیشه…

کلی باخودم توی ذهنم صحبت کرده بودم که یه وقت دست و دلم نلرزه و عین دست و پا چلفتیا یا این دخترای خجالتی سینی چایی رو ، روی پای…

اگه بگم تو اون چند روز شبها تا صبح خوابم نمیبرد بیراه نگفتم. من واقعا از لحظه ای که مامان گفته بود قراره یه زودی خانواده ی منو واسه فرزام…

مامان به محض دیدن من اونم با اون سرو وضع خیس، شروع کرد غرولند کردن.که آی سرما میخوری…سینه پهلو میکنی…میچایی….و از این حرفها! کفشهامو از پا درآوردم و دویدم سمت…

  کتابامونو دو دستی بالای سرمون گرفتیم و بدوبدو رفتیم داخل خونه….صدای خنده هامون قاطی صدای شُر شُر بارون شدید شده بود و شده بودیم موشای آب کشیده ای که…