تو دلم فقط داشتم به قیافه آریا میخندیدم و داشتم عصبانیتشو تصور میکردم . ولی از حق نگذریم آریا وقتی عصبانی میشد خیلی جذاب تر میشد. حیف اینو خودش هیچوقت…
یه چند دقیقه بعد بابای آریا بحثو شروع کرد : خوب امروز قراره این قراردادو امضا کنیم. میدونم همگی چند وقته منتظر بودین . بابت اینکه نتونستیم خدمت برسیم…